گر بوسه می خواهی بیا، یک نه، دوصد بستان برو
اینجا، تن بیجا بیا، زینجا، سراپا جان برو
صد بوسه ی تر بخشمت، از بوسه بهتر بخشمت
اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو
هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من
گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا، حیران برو
در پای عشقم جان بده، جان چیست؟ بیش از آن بده
گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو
امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم
جان برون از تن منم، خامش بیا، سوزان برو
بنگر که راز حق شدم، زیبایی مطلق شدم
درچهره ی"سیمین" نگر، با جلوه ی جانان برو
*سیمین بهبهانی*
از پس این همه هیاهوی مقدس
هیچ چیز نبود
و تنها رد پا
اندوه شبانه ای است
برسنگ فرشی از
گدازه های مرد