نیم تنه ای از هیاهو
بهار را
در خواب سنگی اش
هی میکند:هی هی...
این،کاغذیانی مات
آن،قلمی خاموش
و بارانی تلخ
که سقوط را
قطره ، قطره
می بارد.
جنگل هنوز
شب ویران
اندیشه را طی می کند
تقدیر ریشه هاست شاید
تشنگی را
ایستاده بمیرند
نیم تنه ای از عشق
سکوت را
برخاک رها می کند.
*بندرعباس۱۳۷۵*