گوش به طپش
قلب طبیعت
در دشت بزرگ
شادمان می خرامی
بعد از کوهی سفید
گویهای بلورین تورا می خوانند
بدانجا می رسی
اسیر در حصاری سبز
به هرسو میدوی
راه گریزی نیست
می خواهی بگسلی
چنگ میزنی
دستانت خونی می شوند وحصار تنگ تر
اکنون تو قربانی ای هستی
در مدار چهل و پنج درجه ای
به وسعت شانه هایت.
بندرعباس مهر ۷۸