رفتی
تا انتهای بیکرانه ها
آنسوی گدازه های خورشید
با نفسهای بریده بریده
پیوسته می شدی
آنگاه که رهوار بر اسب جنون
گم می گشتم
در آسمانه چشمانت.
بندرعباس آذر ۷۸
و در انتهای گدازه های خورشید از سرمای نامردمی ها یخ زدی سلام و درود وب با محتوایی داری و حرف برای گفتن بسیار عالی بود ممنون که به کلبه ام سر زدی
و در انتهای گدازه های خورشید از سرمای نامردمی ها یخ زدی
سلام و درود وب با محتوایی داری و حرف برای گفتن بسیار عالی بود
ممنون که به کلبه ام سر زدی