خیابان اصلی
انتهای کوچه گردن
بعد از زیر گذر چانه
پلاک لبانت را یافته بودم که
سیب را به دستم دادی
و آدمی از بهشت رانده شد
بی آنکه بداند در چشمانی جا مانده
که سرخی اش از بی خوابی شبانه بر صخره رویاها نبوده است.
بندرعباس مرداد۱۳۸۵
خیلی خیلی قشنگ بود افرین
سلام . وبلاگت باحاله . خیلی خوشم اومد . غالب نوشته هات عرفانیه . به من هم یه سر بزن و دوس دارم نظرت و بدونم
خیلی خیلی قشنگ بود افرین
سلام . وبلاگت باحاله . خیلی خوشم اومد . غالب نوشته هات عرفانیه . به من هم یه سر بزن و دوس دارم نظرت و بدونم