K.L

خورشید از میان 

شانه های تو طلوع می کند 

با رنگهای آبی و آجری 

در پهنه آسمانی که صدای غرشش 

تنت را می لرزاند اما 

خیس و خسته ،نه 

نه نمی شود که بشود 

می رود،می رود 

تا از یاد ببرد 

دو برج سرد سیمین را 

و چه دشوار 

چه سخت در می گذرد 

از این زن کمر باریک 

با پاره های سفید جین که از چشمها 

می زند بیرون،بلندت می کند 

می بردت به معبدی مقدس 

که گارنیش و مورگان و شیوا در برابر آن سر تعظیم فرود می آورند 

باشد که در تقدس عشق 

دیوید جونز باردیگر قلب خود را بدست آرد 

و بر عرشه مروارید سیاه،سکان کودکیها را 

چنان براند که فریادهامان 

عکس بشود در رنگهای آبشار پیچ در پیچ. 

هنوز خیال ستونهای سنگی 

و حیرانی تمدن اورنگهای اصلی 

تمام نشده که خستگی آوازهای شبانه 

و رقصهای اسکوار 

سفردرانتهای شب را به اسپایسی مکدونالد 

و رختخواب نرم فدرال وصل می کند 

تا پگاهی دیگرکه خورشید از میان 

شانه های تو طلوع کند 

و او با لبخندی نقاشی شده 

در رنگین کمان چشمانش 

به تو بگوید:«گود مورنینگ»  

 

مرداد۱۳۸۶

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد