طلوع دوباره

میز ام ،دی،اف کثیف

وسط عریانی اتاق

شوق مکیدن ثانیه ها

و ترس کبودی لحظه هایی که تو را می خواند

آغوش نرمی که گرم ...نه

جوان می شوی

بزرگ می شوی

تا مردانگیت را ثابت کنی

این بازی کودکانه ادامه می  یابد

آنقدر که پروانه ها از سرانگشتانت پرواز کنند

و این آخرین نفسی است

که در نگاه من می خندی

خرداد1390

نظرات 2 + ارسال نظر
بندانگشتی پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ http://WWW.GOOGOOLIGIRL.BLOGSKY.COM

جمله ی آخرو نگرفتم.(و این آخرین نفسی است

که در نگاه من می خندی)

بازی ها تمام میشود،همین!

حرا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:11 ق.ظ http://3-14.blogsky.com/

هیچ وقت نتونستم با شعر سژید ارتباط برقرار کنم
شما غزلی با ردیف سارا داشتید درسته ؟

سلام با تشکر از اینکه وقت گذاشتی
باید بگم ؛من اصلا غزل نداشتم چه برسه به اینکه ردیفش سارا باشه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد