یادداشتهای یک رسوایی

 

هنوز آسمان

نیامده جاری می شود

و طعم زولبیا با قهوه عربی

مخلوطی از

تکانهای پی درپی

قایق موتوری

با کابوسهای خیس

و سفیدی گوشت ماهی شیر

در میان تربچه های بنفش

با عطر رویال بلو

آرام آرام

در سرت پر می شود

پر می شود

از آویشنهای وحشی

آسیای دور

نزدیک می شود صدا

کسی از اتاق فرمان اعلام می کند:

تا ارتفاع چند هزار پایی

که به آسمان

نزدیکتر بشویم

تو کاملا رسوا شده ای! 

شهریور1388

موج

موج تا موج

دریا بود و شرجی

و تو تشنه به رویای آب غرق می شوی

در باورهای پوسیده

دریا که بالات داد

دیگر زمینی ها هم قبولت نکردند.

خرداد1379

توّهم بودن

اوفلیایی که بوی سیمان می داد

پرید،فررر

ززززنبور که نبود

آآآ

نه نه که بزند

به بی خیالی وماهواره بشود

ال.ان بی که خاک خورد

اتصالی می دهد

وصل می شود

دوباره داریوش داخل صفحه تلویزیون:

درد من یکی دو تا نیست آخه ...

دوباره قطع

می افتد سیگار و می سوزاند

سینه ای که خود، سینه سوخته دریا و یار بود

از ما اصرار

از او انکار

که یعنی نه،از اول نبوده که باشد یا نباشد

اما هملت

مسئله ...

دیگر چه فرقی می کند

وقتی نیمه پرلیوان لبریز از خاکسترهای

کسی است که با یک چهارم ترامادول

پیچیده در روزنامه شرق

قاطی آشغالهای ریزو درشت

خیابان شهناز راس ساعت 9

به جایی دور برده می شود

یا رفاقتی سفید،شیشه ای

گرم

داغ

ننگ

سرد

یخ

آب

آب بشود مثل کره کاله

در بستنی کاپوچینو

تا کلمات یکی یکی لود بشوند

در دهانی که طعم ترانه را فراموش کرده است.

بندرعباس 

مرداد1386

K.L

خورشید از میان 

شانه های تو طلوع می کند 

با رنگهای آبی و آجری 

در پهنه آسمانی که صدای غرشش 

تنت را می لرزاند اما 

خیس و خسته ،نه 

نه نمی شود که بشود 

می رود،می رود 

تا از یاد ببرد 

دو برج سرد سیمین را 

و چه دشوار 

چه سخت در می گذرد 

از این زن کمر باریک 

با پاره های سفید جین که از چشمها 

می زند بیرون،بلندت می کند 

می بردت به معبدی مقدس 

که گارنیش و مورگان و شیوا در برابر آن سر تعظیم فرود می آورند 

باشد که در تقدس عشق 

دیوید جونز باردیگر قلب خود را بدست آرد 

و بر عرشه مروارید سیاه،سکان کودکیها را 

چنان براند که فریادهامان 

عکس بشود در رنگهای آبشار پیچ در پیچ. 

هنوز خیال ستونهای سنگی 

و حیرانی تمدن اورنگهای اصلی 

تمام نشده که خستگی آوازهای شبانه 

و رقصهای اسکوار 

سفردرانتهای شب را به اسپایسی مکدونالد 

و رختخواب نرم فدرال وصل می کند 

تا پگاهی دیگرکه خورشید از میان 

شانه های تو طلوع کند 

و او با لبخندی نقاشی شده 

در رنگین کمان چشمانش 

به تو بگوید:«گود مورنینگ»  

 

مرداد۱۳۸۶

 

آدرس

خیابان اصلی  

انتهای کوچه گردن  

بعد از زیر گذر چانه 

پلاک لبانت را یافته بودم که 

سیب را به دستم دادی 

و آدمی از بهشت رانده شد 

بی آنکه بداند در چشمانی جا مانده 

که سرخی اش از بی خوابی شبانه بر صخره رویاها نبوده است. 

 

بندرعباس مرداد۱۳۸۵