در حياط خلوت نويسندگان: تمام آنچه از ادبيات نمي‌دانيد

در حياط خلوت نويسندگان: تمام آنچه از ادبيات نمي‌دانيد
 

نويسنده: راينر اشميتس
ترجمه: مهشيد ميرمعزي
ناشر: ثالث
سال نشر: 1392 (چاپ 1)
قيمت: 32000 تومان
تعداد صفحات: 659 صفحه
شابك: 978-964-380-751-1

  • كتاب مجموعه‌اي است از تعداد حيرت‌انگيزي نكات ريز و درشت درباره‌ي زندگي نويسندگان و شاعران مختلف دنيا. مطالب كتاب به سنت فرهنگ‌هاي لغات به ترتيب حروف الفباي سرشناسه‌ي مربوط به هر مطلب مرتب و ارائه شده است. مثلا سرشناسه‌هاي "توالت" و "توليد ادبي" ذيل حرف دال، سرشناسه‌هاي "سقوط از اسب" و "سيانور" ذيل حرف سين، سرشناسه "فرزندخوانده" و "فلج" ذيل حرف ف و ... آمده‌اند.

    ذيل سرشناسه‌ي "خلال دندان" در كتاب مي‌خوانيم:
    "شروود اندرسون در يك مهماني يك خلال دندان را قورت داد. ابتدا اهميت خاصي براي اين موضوع قائل نشد، اما در عرشه كشتي سانتا لوسيا ناگهان درد شديدي در ناحيه شكم حس كرد. قبل از اين‌كه كشتي در پاناما پهلو بگيرد، آندرسون به سراغ سلماني كشتي رفت و موهاي خود را اصلاح كرد. فكر مي‌كرد اگر روي صندلي و زير آفتاب دراز بكشد، بهبود مي‌يابد. به محض رسيدن كشتي، او را با آمبولانس به بيمارستان رساندند. آندرسون چند روز بعد در بيمارستان از دنيا رفت."

انسان و جامعه در دواثرسینمایی حسن بنی هاشمی

دراین مقاله دو اثر سینمایی حسن بنی هاشمی به‌نام‌های برکه خشک و نهنگ با استفاده از رویکرد جامعه شناسی هنر و نشانه شناسی سینما مورد بررسی قرار گرفته است. این مقاله بر آن است که شناخت بهتری را می­توان از افراد و جامعه با مراجعه به آثار هنری فراهم نمود . این ادعا با نظریه گلدمن در حوزه جامعه شناسی هنر توجیه شده است. با استفاده از نقد درون نگر معنای آثار ادراک شده سپس با به کارگیری نقد برون نگر و رویکرد جامعه شناسانه سعی شده که رابطه میان فیلم و جامعه آشکار گردد. نتیجه کلی اینکه جامعه به تصویر کشیده شده توسط بنی هاشمی جامعه­ای است سنتی ودر حال گذار با فاصله طبقاتی فراوان میان اقشار جامعه که با مدرنیته ظاهر خود را حفظ کرده است. در این مقاله بنی هاشمی بعنوان نماینده روشنفکران طبقه متوسط معرفی شده که جامعه ای را که ارزشهای انسانی آن در معرض خطر نابودی است، به تصویر کشیده، معرفی ، تحلیل و نقد کرده است. 

اصل مقاله را از سایت انسان شناسی و فرهنگ از لینک زیر دریافت کنید

سایت دریافت مقاله 

ايرانيان: دوران باستان تا دوره‌ي معاصر

 ايرانيان: دوران باستان تا دوره‌ي معاصر
 
 
نويسنده: همايون كاتوزيان  (Homa Katouzian)
ترجمه: حسين شهيدي
ناشر: مركز
سال نشر: 1391 (چاپ 3)
قيمت: 23500 تومان
تعداد صفحات: 416 صفحه
شابك: 978-964-213-138-9
  • كتاب حاضر تاريخ ايران - كشوري كه تا دهه‌ي 1930 در غرب "پرشا"، "پرس" يا مانند آن ناميده مي‌شد - از آغاز امپراطوري پارسيان تا امروز است. موضوع اين كتاب هم "چيستي" تاريخ ايران و هم "چگونگي" و "چرايي" آن است. در راه انجام اين سه كار با هم، نويسنده ملاحظاتي تطبيقي نيز ميان تاريخ ايران و تاريخ اروپا انجام داده تا نشان دهد كه جامعه‌ي ايران و تاريخ پر نقش و نگار آن با آن‌چه كه در غرب گذشته، تفاوت‌هاي مهمي داشته است. (برگرفته از توضيحات پشت جلد كتاب)

    مقدمه كتاب با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "شاعر بزرگ ايران، سعدي به نقل از بوذرجمهر، وزير پرآوازه‌ي انوشيروان مي‌گويد:
    خلاف راي سلطان راي جستن
    به خون خويش بايد دست شستن

    نوشتن تاريخ عمومي تفسيري ايران نيز مي‌تواند، مجازا چنان كيفري به دنبال داشته باشد. بعيد است واقعا خوني ريخته شود، اما چه بسا كه زمين مجادله، بحث و نقد را خون عاطفي، فكري و حتي سياسي، فرا گيرد. در زمان نوشتن اين كتاب، ايران عضوي چنان بحث‌انگيز از جامعه‌ي جهاني است كه تقريبا هر قدرت، نژاد و جامعه‌اي درباره‌ي آن نظري عرضه كرده كه گاه با نظر ديگران تفاوتي قابل ملاحظه دارد. به علاوه، ايرانيان خود، چه درون و چه بيرون كشور، چنان دچار تشتت عقيده‌اند كه اگر نه هر فرد ايراني، دست كم هر ايراني در هر گروه، طبقه و مسلكي، از ايران و تاريخ آن تصوري كم‌وبيش متضاد با ديگران دارد. در ميان ايرانيان نه تنها نيروها و احساسات اسلامي، غيراسلامي، پيشااسلامي، ملي، دموكراتيك، وطن‌پرستانه، چپ‌گرا، و قوم‌گرا وجود دارند، بلكه طيفي حتي گسترده‌تر از تصورهايي از گذشته، حال و آينده‌ي ايران مي‌توان يافت، اما تصورهايي كه اغلب چندان پايگاهي در تفكر جدي يا بررسي ژرف ندارند. افزون بر اين، هريك از اين تصورها حقيقتي مطلق و مقدس تلقي مي‌شود، تا جايي كه هر نظري متفاوت با يكي يا همه‌ي اين تصورها چيزي كم‌تر از كفر، و شايد محصول توطئه‌اي پليد عليه كل نژاد ايراني، به حساب نمي‌آيد ..."

  • روزی که پوینده به خانه بازنگشت

    /**/  سیما صاحبی
     

    ١٢ آذر ١٣٧٧ بود که همسرم سراسیمه خبر مفقود شدن محمد مختاری را به اطلاعم رساند. می گفت: " باید کاری کرد. نباید گذاشت تا نویسندگان این مملکت را یکی پس از دیگری دستگیر کنند."

    او واژۀ دستگیری را با یک قطعیت خاص عنوان می کرد، گویی در ذهن او نمی گنجید که غیر از دستگیری ممکن است نویسندگان این این مرز و بوم را سرنوشت دیگری رقم زند.

    فردای آن روز جمعه بود و من و همسرم در یک تشویش دائمی بسر می بردیم و از خود سئوال می کردیم که در نوبت بعدی قرعه به نام کدام نویسنده خواهد بود، چون حدس می زدیم این قافله ای که مدتهاست شروع شده ممکن است همچنان ادامه یابد.

    ولی در واقع در ذهن خود نمی توانستیم این معما را حل کنیم که چه ارتباطی ممکن است بین این قتل ها و مفقود شدن محمد مختاری وجود داشته باشد.

    روز یک شنبه ١٥ آذر همسرم با جمعی از دوستانش در کانون نویسندگان دیداری داشت و در آن دیدار پیرامون مفقود شدن محمد مختاری و نیز بررسی تدابیری برای حفظ سایر نویسندگان در برابر خطرات آتی به بحث نشستند.

    ولی مگر کانون نویسندگان توانایی این را داشت که نویسندگان را در برابر تهدیدات حمایت کند.

    کانون نویسندگان یک تشکل علنی و مستقل بود و رسمیتش همین علنی بودنش بود.

    کانون یک تشکل سیاسی نبود که به محض احساس خطر، مخفی شده و به فعالیت خود ادامه دهد. مخفی کاری اصلا در ذات این تشکل نبود و به همین جهت بسیار شکننده و ضربه پذیر بود.

    "کانون یک تشکل سیاسی نبود که به محض احساس خطر، مخفی شده و به فعالیت خود ادامه دهد. مخفی کاری اصلا" در ذات این تشکل نبود و به همین جهت بسیار شکننده و ضربه پذیر بود."

    در همین روزهای التهاب و بی قراری، همسرم به دنبال چاپ کتابش " پرسش و پاسخ در باره حقوق بشر" بود و تلاش می کرد که این این کتاب درست در ١٨ آذر که چهلمین سالگرد تصویب اعلامیۀ حقوق بشر بود به چاپ برسد.

    در مادۀ ١٩ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر گفته شده: " هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و ... ".

    همسرم با قلم خود این ماده را در کتابش ترجمه کرده بود ولی خود او و همۀ نویسندگان دور و برش در بیم و نگرانی دائمی بسر می بردند.

    بیم و نگرانی از آنچه در نامۀ موسوم به ۱۳۴ نفر (ما نویسنده ایم)، نوشته بودند و از عقاید خود به عنوان نویسنده، دفاع کرده بودند، بیم و نگرانی از آنچه در نشریۀ فرهنگ و توسعه، مرداد ۱۳۷۷ در دفاع از منشور کانون نویسندگان نوشته بودند و بیم و نگرانی از آنچه در مهرماه ۱۳۷۷ در احضار دسته جمعی کمیتۀ تدارک مجمع عمومی کانون نویسندگان ( شش نفر عضو این کمیته بودند: هوشنگ گلشیری، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، علی اشرف درویشیان، کاظم کردوانی و منصور کوشان ) توسط دادگاه انقلاب در دفاع از کانون و مواضع آن بیان کرده بودند.

    سرانجام در روز ۱۸ آذر ۱۳۷۷، همسرم صبح زود به قصد رفتن به سر کار خود در دفتر پژوهش های فرهنگی از خانه خارج شد.

    در آن روزهای پر التهاب، دوستان نویسنده اش به او توصیه کرده بودند که تنها در خیابان رفت و آمد نکند، چون دژخیمان مرگ در خیابان ها انتظار می کشیدند تا نویسندگان را یکی پس از دیگری شکار کنند.

    اصرار من برای آنکه تنها به سر کار نرود، کارساز نبود. می گفت: "نهایت آن است که دستگیرمان می کنند و سپس محاکمه مان خواهند کرد و ..."

    ولی هیچگاه در ذهنش نمی گنجید که این بار قرار است که داستان به گونه ای دیگر به پایان برسد. در ذهنش نمی گنجید که رفیقش را که در روز پنچ شنبه ۱۲ آذر ربوده بودند، کشته باشند.

    می گفت: "این اولین بار نیست که محمد را در خیابان دستگیر می کنند و به نقاط نامعلوم می برند. این بار هم مثل دفعات قبل، بعد از چند روز آزادش می کنند."

    "پیکرهای متعفن و بی جان ناشناسان را در مکانی که به سلاخ خانه شباهت داشت، نشانم می دادند و وقتی من پیکر همسرم را در میان آنها نمی دیدم، احساس می کردم هنوز روزنۀ امیدی در ذهنم وجود دارد."

    خوشبینی توأم با اضطرابش را نمی توانستم درک کنم. احساس می کردم این حرف ها را برای آرامش روحی من می زند ولی در درونش عمق فاجعه را حدس زده است.

    ساعت هشت شب از سر کار برگشتم. نازنین(دخترش) پریشان بود. می گفت که بابا باید ساعت پنچ بعداظهر به خانه بر می گشت ولی هیچ خبری از او نیست. بدون آنکه بی قراری ام را به نازنین ابراز کنم، در درونم احساس پریشانی شدیدی داشتم.

    به منزل محمد مختاری زنگ زدم تا شاید او را در آنجا بیابم. همسرم گفته بود بعد از کار به خانه محمد مختاری خواهد رفت تا با دوستانش در کانون نویسندگان در بارۀ مفقود شدن محمد، نشستی داشته باشد.

    تلفن را هوشنگ گلشیری برداشت و گفت که همسرم در جلسه حاضر نشده و همچنین گفت که جسد محمد توسط پسرش، سیاووش در پزشکی قانونی شناسایی شده است.

    دیگر همۀ حدس هایم به یقین تبدیل شدند و سرنوشت شومی که در پیش روی همسرم بود از جلوی چشمانم مثل برق گذشت. دیگر تمام شد.

    حالا من بودم با یک بار پر از مسئولیت. آیا می توانستم قبل از آنکه واقعه ای اتفاق بیفتد جلوی آن را بگیرم؟ قدرتی استثنایی پیدا کرده بودم. دوستان نزدیکش را با خبر کردم.

    تا آنجایی که در توانم بود، بیمارستان های اطراف محل کارش و کلانتری ها را سر زدم و صبح روز بعد با نامه ای در دست و دست در دست لرزان نازنین، روانۀ دفتر ریاست جمهوری وقت، محمد خاتمی، شدم.

    در نامه از رئیس جمهور خواسته بودم که به عنوان رئیس قوۀ مجریه از همۀ امکانات خود برای یافتن همسرم دریغ نکند. من و نازنین را با تمام اصراری که کردیم به دفتر آقای خاتمی راه ندادند ولی نامه را گرفتند و گفتند که جواب خواهند داد.

    من ناامیدانه گفتم: "جواب خواهید داد. من جواب فوری می خواهم. من حفاظت فوری جان همسرم را می خواهم. " ولی آنها بی اعتنا ما را روانۀ خانه کردند.

    امید بیهوده ای که در ذهن برای خود ساخته بودم نقش بر آب شد. بی خوابی و دوندگی بیست و چهار ساعته، توانم را کم کم از بین می برد.

    احساس می کردم هنوز باید بدوم. شاید هنوز روزنۀ امیدی وجود داشته باشد. آخرین امیدمان پزشکی قانونی بود. هر روز به آنجا سری می زدم.

    پیکرهای متعفن و بی جان ناشناسان را در مکانی که به سلاخ خانه شباهت داشت، نشانم می دادند و وقتی من پیکر همسرم را در میان آنها نمی دیدم، احساس می کردم هنوز روزنۀ امیدی در ذهنم وجود دارد.

    "خودم توانایی دیدن پیکر بی جان همسرم را نداشتم و با این کار در حقیقت می خواستم مرگ او را انکار کنم. هنوز در حالت بُهت مرگ همسرم بودم که تلفن ها پشت سرهم زنگ می زد و خبرنگاران در آپارتمان کوچک قدیمی مان مرتبا رفت و آمد می کردند."

    کم کم داشتم بی جان می شدم تا اینکه در روز۲۱ آذر ساعت هفت شب تلفن زنگ زد. از نیروی انتظامی کرج زنگ زدند و گفتند که جسدی را یافته اند که مشخصاتش با مشخصاتی که به نیروی انتظامی داده ام، مطابقت می کند. نمی توانستم گریه کنم.

    بعد از سه روز اضطراب توأم با دوندگی، بالاخره خبری از سرنوشتش پیدا کرده بودم. با یکی از دوستانش روانۀ شهریار کرج شدم.

    در میان راه دوستش می گفت : "امیدوارم که جسدش پیدا شده باشد و گرنه باید یک عمر در بلاتکلیفی و امید به اینکه یک روزی برگردد،بسر بری".

    در آن موقع این جمله به نظرم بسیار بی رحمانه بود ولی بعدها که سرنوشت پیروز دوانی را دیدم و اینکه خانواده اش حتی به یافتن جسد بی جانش هم راضی هستند، تازه مفهوم آن جمله را درک کردم.

    وقتی به نیروی انتظامی کرج رسیدیم، به ما گفتند که جسد به پزشکی قانونی تهران منتقل شده است ولی از مشخصاتی که از جسد به ما دادند، برای من جای شکی باقی نگذاسته بود که آن جسد بی جان متعلق به همسرم است.

    فردای آن روز جسد همسرم توسط برادرم در پزشکی قانونی تهران شناسایی شد. از آن ایام هیچ به خاطر ندارم جز فریادهایی توأم با هق هق گریه هایم در پزشکی قانونی و اینکه با اصرار به برادرم می گفتم: "مطمئنی که اشتباه نمی کنی؟"

    خودم توانایی دیدن پیکر بی جان همسرم را نداشتم و با این کار در حقیقت می خواستم مرگ او را انکار کنم. هنوز در حالت بُهت مرگ همسرم بودم که تلفن ها پشت سرهم زنگ می زد و خبرنگاران در آپارتمان کوچک قدیمی مان مرتبا رفت و آمد می کردند.

    با آنکه چهار شبانه روز بود که نخوابیده بودم، ولی هنوز توان آن را داشتم که با فریاد توأم با اشک، جواب آن ها را بدهم.

    ... در گذر سال ها زخم ها را مرهمی نیست و سوگواری ما را پایانی.

    منبع:بی بی سی

    درباره چیدمان موسی عامری بنام این زمین دایره نیست!

    زمین دایره نیست!

    این عنوان یادآور اثری از فوکو بنام این یک چپق نیست!برای من بود.کتاب درباره مفهوم قدرت است که برای ما قطعیتی را که در مورد مسایل مختلف وجود دارد را زیر سوال می برد.از نظر فوکو آنچه ما با عنوان هایشان می شناسیم حال هرچه که باشد به نوعی نتیجه تحمیل قدرت برای فهم این عناوین به آن معناست.بطور مثال یکی از این قطعیت ها دایره است که ما آن را به معنای گردی،مدور می شناسیم.

    نمایشگاه اینستالیشن آرت موسی عامری یکی از کارهای است که در تحقق این نظریه فوکو تلاش می کند.دایره نبودن زمین قطعیتی را زیر سوال می برد که مخاطب همیشه فکر می کرد همین گونه است.این به چالش کشیدن قدرت در کنار مفهوم دیگری بنام ترس قرار گرفته است.

    قدرت یکی از عوامل بوجودآورنده ترس است.عظمت مقام و تاثیر گذاری آن بر زندگی افراد غیر قابل انکار است،هرچه مقام افراد بالاتر باشد به همان نسبت اثر گذاری آن بیشتر می شود.افراد قدرتمند با استخدام نیروی دیگران به میزان اقتدار خویش می افزایند.این سلطه قدرت باعث ایحاد ترسهای مختلفی می شودمانند:ترس از زندان و مجازات،ترس از فقر،ترس از خدا،ترس از جنگ و ترس از دست دادن داشته ها...

    تمامی این ترسها باعث ایجاد روحیه محافظه کاری در انسانها می شوند.آنها برای اینکه موقعیت خود را از دست ندهند به محافظه کاری روی می آورند،محافظه کاری کمک می کند که فرد با رعایت وضع موجود و عدم تلاش برای تغییر آن موقعیت خود را حفظ کند.بنابراین فرد محافظه کار خطر پذیر نیست و نمی خواهد کارهای خود را باریسک کردن دنبال کند،چرا که از وقوع خطر هراسان است؛اینگونه افراد رضایت به وضع موجود را به ضرری که متحمل شوند ترجیح می دهند و در نتیجه چنین جامعه ای به تحول و دگرگونی دست نخواهد یافت.

    هنرمندی که در چنین نظام اجتماعی رشد پیدا می کند دارای هویتی چند گانه خواهد بود؛اوبرای اینکه بتواند هم نقش هنروری خود را اجرا نماید و هم پایگاه اجتماعی خود را از دست ندهد،متوسل به ابزار و زبان هنری نمادها و نشانه ها می شود.بعبارتی او هم باید معترض باشد هم محافظه کار ،این چندگانگی هویتی نتیجه تسلط قدرت برهنرمندان و البته اثر هنری آنان است.و هنرمندی که خسته از این هویت چندگانه است این  قطعیت را با صدای بلند تلویزیون فریاد می زند و می گوید که همه چیز آن گونه که به ما گفته و نشان داده می شود نیست،مثل این زمین که دایره نیست!

    به مناسبت درگذشت دکترمعتمد نژاد

     
    به گزارش جهان به نقل از فارس، قادر باستانی، نویسنده و مدرس علوم ارتباطات اجتماعی، 22 سال پیش، در پاییز 1370، زمانی که دانشجوی رشته ارتباطات بود، این مصاحبه را به عنوان کار عملی درس روزنامه نگاری تخصصی با دکتر کاظم معتمدنژاد انجام داده است.
     
    بچه ها دوستش دارند. صمیمی است. تاکنون سابقه نداشته سر کلاس خود حاضر نشود. صحبتش شیرین است و در سخنرانی کم نظیر. دانشجویان فرانسوی اش می گویند او حافظه فیل دارد، چرا که اعداد و ارقام و تاریخ دقیق ایام گذشته را همیشه در ذهن خود حفظ می کند. تا حال نشده است که قراری را یادداشت نماید و قرارهایی را که با دانشجویان، استادان و دوستان خود می گذارد، هفته ها بعد در خاطر دارد و در جایی نمی نویسد. اساس زندگی اش را مطالعه تشکیل می دهد. تنها در اوقات کار و استراحت است که مطالعه او متوقف می شود.

     
    بزرگترین آرزوی استاد این است که فرصت استفاده از مطالعات خود را داشته باشد و بتواند آگاهی های علمی به دست آمده اش را از طریق کلاس های درسی و کتاب ها و مقاله ها، به جوانان، دانشجویان و جامعه علمی کشور منتقل نماید. علاقه خاصی به میهن خود دارد. دلسوز است و چون شمعی خود را وقف روشنایی جامعه نموده است. آری او آدم عجیبی است.

     
    سرگذشت

     
    دکتر کاظم معتمد نژاد در سال 1313 در شهر بیرجند در خانواده ای فرهنگی به دنیا آمد. وی پس از دریافت مدرک لیسانس در رشته حقوق از دانشگاه تهران، تحصیلات خود را در فرانسه ادامه داد و مدرک دکترای دولتی حقوق و علوم سیاسی و همچنین دکترای تخصصی علوم ارتباطات را دریافت داشت. استاد هنگام تحصیل در فرانسه به فکر افتاد پس از بازگشت به میهن، با همکاری روزنامه کیهان، یک دوره عالی جهت تربیت روزنامه نگار ترتیب دهد. وی با توجه به اینکه هنگام تحصیل در دانشگاه تهران، به عنوان سرپرست سرویس خارجی روزنامه کیهان نیز فعالیت داشت، پس از بازگشت از اروپا، ابتدا یک دوره عالی روزنامه نگاری در موسسه کیهان، با همکاری مسئولان وقت آن موسسه ایجاد کرد. بدین منظور جلسه آزمون در سال 1343 با شرکت 50 لیسانسیه داوطلب کنکوری در روزنامه کیهان ترتیب یافت و 30 نفر جهت آموزش دوساله پذیرش شدند.

     
    تاسیس دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی

     
    تجربه موفقیت آمیز تشکیل این دوره سبب شد که با مشارکت استاد معتمد نژاد و چند نفر دیگر در سال 1346 موسسه عالی مطبوعات و روابط عمومی، در محل فعلی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی تاسیس گردد. در سال 1350 که نخستین فارغ التحصیلان دوره لیسانس در شرف دریافت دانشنامه خود بودند، نام موسسه به دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی تبدیل گردید.

     
    استاد معتمدنژاد از ابتدای تاسیس دانشکده، معاونت آموزشی آن را بر عهده گرفت و از سال 1355 تا آبان 1359 که دانشکده در «مجتمع دانشگاهی ادبیات و علوم انسانی» ادغام شد، سمت ریاست دانشکده را بر عهده داشت.

     
    استاد در مورد شیوه عملکرد دانشکده در زمان طاغوت می گوید: سعی می کردیم اصولی عمل کنیم؛ اگرچه دانشکده نمی توانست از شرایط محیط به دور باشد، ولی به عنوان معلم، کوشش می کردیم خدمت واقعی را به دانشجو و جامعه ارائه دهیم و از انحرافات و اعمال غرض ها و سوء استفاده از محیط دانشکده جلوگیری کنیم.

     
    وی می گوید: همیشه سعی می کردیم بی طرفی و استقلال دانشکده را حفظ کنیم و به همین جهت، در میان تشکیلات مختلفی که به موسسه کیهان وابسته بودند، شاید یکی از سالم ترین و مفیدترین آنها همین دانشکده محسوب می شد؛ در حالی که خیلی جنبه های منفی در برخی از نشریات کیهان وجود داشت.

     
    وی اضافه می کند: به همین جهت، به جریاناتی که رژیم وقت، خیلی از روشنفکران و دانشگاهی ها را به آن سو کشاند، ما کشیده نشدیم.

     
    فعالیت در روزنامه کیهان

     
    استاد معتمدنژاد در هنگام سرپرستی سرویس خارجی روزنامه کیهان، در سال های 1336 تا 1339 خدمات شایسته ای به جامعه روشنفکر آن زمان ارائه داد. وی می گوید: در دوره خفقان بعد از کودتای 28 مرداد 1332، در سرویس اخبار و مقالات خارجی روزنامه کیهان، گروهی بودیم که از طریق ترجمه بعضی از مقالات توانستیم در جامعه ایران تاثیر بگذ اریم. در آن زمان تهیه کردن مقاله درباره پاتریس لومومبا و فیدل کاسترو امری مثبت بود.

     
    استاد در سال های مذکور، درباره رویدادهای مهم بین المللی، تفسیر سیاسی می نوشت و سلسله مقالاتی نیز در مورد مبارزات استقلال طلبانه کشورهای جهان سوم ارائه می داد که در میان آنها مجموعه مقالات «لومومبا...» تاثیر به‌سزایی در قشر روشنفکر آن زمان گذاشت. استاد می گوید: به دنبال انقلاب کوبا در سال 1959 یک مجموعه مقاله از ژان پل سارتر، نویسنده معروف فرانسوی، درباره بازتاب این انقلاب در آمریکای لاتین انتخاب نمودم و از آقای جهانگیر افکاری خواهش کردم که مقاله را ترجمه کند و خودم عنوان «جنگ شکر» را روی مقالات گذاشتم که به صورت پاورقی در کیهان منتشر شد. آقای افکاری بعد آن را به صورت کتاب انتشار داد و چندین بار تاکنون چاپ شده است.

     
    مطالعات استاد

     
    دکتر کاظم معتمدنژاد، کتاب‌هایی در زمینه های درسی علوم ارتباطات با عنوان های «روزنامه نگاری»، «وسایل ارتباط جمعی» و «روش تحقیق در محتوای مطبوعات»، تالیف و چاپ نموده است که هرکدام از این کتاب ها در حوزه مربوط به خود، تنها مرجع دانشجویان محسوب می گردد. وی مقالات متعددی نیز به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسوی در مجله های تخصصی ایران و آمریکا و انگلستان و فرانسه منتشر کرده است. جزوات درسی گوناگونی نیز در ایران و فرانسه تهیه و در اختیار دانشجویان گذاشته است. استاد در مورد کتاب جدیدی که در دست تالیف دارد، می گوید: کتابی که الان در حدود پانزده سال است در دست تهیه دارم، «کتابشناسی ارتباطات در جهان سوم» نام دارد.

     
    استاد در این کتاب، بیش از پانزده هزار عنوان کتاب و مقاله مربوط به ارتباطات در جهان سوم و درباره جهان سوم جمع آوری نموده است. در این کتاب، کلیه نشریات تخصصی معروف دنیا در تمام قاره ها از 1945 – پایان جنگ جهانی دوم – تا سال 1995 به مدت 50 سال که به زبان های انگلیسی و فرانسوی است، مورد بررسی استاد قرار گرفته و عناوین مقالات استخراج گردیده است و در دو جلد منتشر خواهد شد. این کتاب مقدمه مفصلی نیز دارد که در مورد ارتباطات در جهان سوم بحث می نماید.

     
    استاد معتمدنژاد مقالات زیادی نیز به سمینارها و کنفرانس های بین المللی ارائه کرده است. زمینه های مطالعاتی استاد، بیشتر در رابطه با نگرش های منفی غربی ها به مشرق زمین و روابط تاریخی سلطه آمیز آنها با شرق و همچنین شیفتگی غیرعادی شرقی ها نسبت به غرب و مسیر متقابل و متعارض آن است. وی می گوید: با توجه به شرایط کنونی جهان، باید با هوشیاری بیشتری، موارد سلطه و وابستگی بین شمال و جنوب را مطالعه کنیم.

     
    وی اضافه می کند: زمینه مطالعاتی خاصی را که اکنون دنبال می کنم، درباره ریشه های تاریخی ارتباطات نوین و نقش آنها در توسعه و تحکیم سلطه جهانی غربی و نیز تاثیر خاص مجراهای تجددخواهی و مخصوصاً مطبوعات است. در این مورد به ویژه چگونگی سلطه ارتباطی غرب و کشورهای شرقی، توسعه سلطه در آخرین امپراطوری های اسلامی هند گورکانی، ایران صفوی و قاجار و ترکیه عثمانی است.

     
    استاد پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مطالعات خود را گسترش داده و بیشتر در مورد مسایل جهان سوم تحقیق می کند. وی معتقد است که تحت تاثیر انقلاب اسلامی، توجه اش به کشورهای جهان سوم بیشتر شده است. سه محور عمده مطالعات دکتر معتمدنژاد عبارتند از: 1. جهان سوم 2. جهان اسلام 3. ایران.

     
    استاد می گوید: فکر کردم ما زمانی می توانیم از مطالعات مربوط به ارتباطات بهره برداری کنیم که مسائل خودمان را درک نماییم. اگر خودمان را نشناسیم، به تقلید کشیده می شویم و مجبوریم آن موقع در زمینه تخصصی ارتباطات فقط تقلید کنیم.

     
    استاد ادامه می دهد: مطالعه باید انتقادی باشد. مطالعات معمولی، همچنان که متاسفانه آثارش هنوز هم در فرهنگ ما باقی است، ما را به حالت گذشته برمی گرداند؛ در حالی که مطالعات انتقادی به ما کمک می کند که انقلاب اسلامی را پیش ببریم و به اهداف خودمان برسیم.

     
    روزنامه نگاری ما تقلیدی است

     
    دکتر معتمدنژاد در مورد روزنامه نگاری در ایران می گوید: روزنامه نگاری ما یک روزنامه نگاری تقلیدی است و این جای تاسف است. برای پُر کردن این خلا و بازگشت به شرایط بهتر، ما باید برای دنیا پیام داشته باشیم، نظیر دوره ابن سینا. ما می توانیم کتاب بنویسیم. در مورد جامعه خودمان بنویسیم. در مورد جوامع اسلامی بنویسیم و این کتاب‌ها مورد توجه قرار بگیرد.

     
    استاد معتقد است: وسایل ارتباط جمعی از امکانات بالقوه خود استفاده نمی‌کنند و با شرایط کنونی جامعه ما انطباق ندارند. وسایل ارتباط جمعی خیلی از موقعیت ها را از دست می دهند که جبران آن خیلی مشکل است.

     
    استاد می گوید: ما ارتباطات سنتی اسلامی مختص به خود داریم. عوامل اصلی پیروزی انقلاب اسلامی، مسجد و منبر و راهپیمایی های مذهبی بود. تعالیم اسلامی در ارتباطات خیلی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. انقلاب اسلامی باید در این زمینه از خود یک نمونه و الگو بسازد و به جهان عرضه کند.

     
    از زندگی خود راضی هستم

     
    دکتر معتمدنژاد، تنها استادی بود که بعد از انقلاب در دانشکده علوم ارتباطات باقی ماند و بقیه استادان به خارج از کشور مهاجرت کردند. وطن دوستی استاد و دلسوزی و علاقه بیش از حد به بالا بردن توان آموزشی جامعه اسلامی، مانع از ماندن او در فرنگ شد.

     
    وی می گوید: بر خلاف آنها که رفتند و ماندند، من رفتم و برگشتم؛ دوست داشتم خدمتم را ادامه دهم. از اقامت های خود بهره برداری کردم و در طول تدریس و تحقیق در دانشگاه پاریس و دیگر دانشگاه های فرانسه، زمینه های مطالعاتم را فراهم نمودم. من بیشتر برای میهن خودم بهره برداری کردم. بیشتر از یک نیم سال در آنجا نمی ماندم و در فاصله سال های 1362 تا 1368 نیمسال اول را در تهران و نیمسال دوم را در پاریس تدریس کردم.

     
    استاد در مورد آنهایی که در فرنگ ماندند، می گوید: آنها تحت تاثیر شرایط مختلفی قرار گرفتند؛ یک عده تحت تاثیر شرایط خانوادگی یا نوع تربیت شان بودند. من شخصاً با علاقه ای که به فرهنگ و کشور خودم داشتم، فکر کردم در اینجا موثرتر باشم و مفیدتر واقع شوم.

     
    استاد می گوید: من در اینجا هویت خود را دارم. حرمت بیشتری هم دارا هستم؛ چون بیشتر مورد نیاز هستم. به همین جهت نیز در فرنگ به من در مقایسه با کسانی که آنجا مانده اند، احترام بیشتری می گذارند. آنها حالا به نحوی خارجی یا به عنوان سربار تلقی می شوند، در حالی که به من به عنوان کسی که در کشور خودش محترم است و در جامعه خودش مورد احترام است، نگاه می کنند. اکنون با آنکه مانند سال های پیش برای دوره‌های نیمسالی با دانشگاه پاریس همکاری نمی کنم، در دوره های چندهفته ای، به صورت فشرده برنامه های قبلی را دنبال می نمایم.

     
    استاد معتمدنژاد زندگی پُربار و موفقی داشته است. دو فرزند استاد یکی دارای دکترای حقوق و دیگری دارای دکترای اقتصاد از دانشگاه پاریس یک( دانشگاه پانتئون- سوربن) هستند و فرزند سوم ایشان نیز به عنوان استاد علوم اقتصادی با این دانشگاه همکاری می کند.

     
    استاد در مورد نقش همسرش در زندگی مشترک خود می گوید: من و همسرم در دوران تحصیلات دانشگاه تهران با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. همکاری ها، دلسوزی ها و فداکاری های همسرم، در پیشرفت های علمی و ادامه خدمات دانشگاهی و توسعه مطالعاتم بسیار موثر بوده است و اگر این دلسوزی ها و همکاری ها نمی بود، به احتمال زیاد نمی توانستم با فراغ بال در زمینه های آموزشی و پژوهشی خدمت کنم.

     
    همسر استاد دارای مدرک فوق لیسانس حقوق و وکیل دادگستری است.

     
    استاد همیشه در زندگی امیدوار و پراشتیاق است. در زمان انقلاب وی جزو امضاکنندگان اساسنامه «انجمن دفاع از آزادی مطبوعات» بود. در آن موقع استاد تنها امضاکننده ای بود که مسئولیت اداری – ریاست دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی – را بر عهده داشت.

     
    وی در این مورد می گوید: من به پیشرفت انقلاب امیدوار بودم و پس از پیروزی انقلاب، آن خوشبینی را ادامه دادم و ماندم و خدمت کردم و خیلی هم با ذوق و شوق این خدمت را به انجام رساندم.

     
    استاد فرزانه و متعهد دکتر کاظم معتمدنژاد، «پدر علوم ارتباطات اجتماعی»،  برای استقلال مجدد رشته علوم ارتباطات اجتماعی و تاسیس دوباره شاخه های روزنامه نگاری و روابط عمومی و تاسیس دوره فوق لیسانس این رشته، کوشش های فراوانی کرده است. برگزاری نخستین سمینار مسائل مطبوعات در ایران که با همکاری گروه علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی و معاونت مطبوعاتی و تبلیغاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سرپرستی علمی وی به عنوان دبیر سمینار در اسفند 1369 در تهران تشکیل شد، نیز از جمله خدمات بسیار ارزنده اوست

    نظام طبقاتی در ایران

    سریال کلاه پهلوی مدتی است تمام شده است . اما مسایلی راجب جامعه سیاسی ایران مطرح کرد که قابل توجه است .
    جامعه شناسی پیرامون قشربندی و نابرابری های اجتماعی و سیاسی آن هم نه تنها برای ایران بلکه تمامی کشورهایی که وضعیت طبقاتی یکسانی دارندباید دو موضوع را در نظر داشت اول این است که تضاد موجود در جامعه بر خلاف کشورهای غربی تضاد بین دولت و ملت است.در تاریخ این دولتها،دولت متولی تمام امور اقتصادی می باشد این شرایط امکان رشد سرمایه را سلب می کند.چون دولت ها هر لحظه اراده کند می تواند امتیاز را باز پس گیرند و یا محدودیت های شدیدی اعمال کنند.نتیجه چنین مالکیتی که تمام حق و حقوق در دست دولت است قرار گرفتن ملت در شرایط دشوار سیاسی اقتصادی درمقابل دولت است.در تونس مشکلات ناشی از فقر منجر شد یک جوان تحصیل کرده برای اعتراض دست به خودسوزی بزند که موج اعتراضهای شدید مردم و رویارویی با دولت را در پی داشت.
    دومین دلیل وابستگی موقعیتها و پایگاههای اجتماعی به دستگاه های سیاسی،افراد فعال در ساخت تاریخ اجتماعی ایران از تحرک اجتماعی بالایی برخوردار هستند،بعبارتی برخلاف اروپا که صاحبان القاب ،دوک،کنت،هستند و این القاب را بدلیل طبقه خود به ارث می برند در ایران القاب و عناوین و بسیاری دیگر حق طبقاتی خاصی نیست بلکه به موقعیت او در دستگاه دولتی بستگی داشت مانند کریم نوکر سمسام که به نمایندگی مجلس هم رسید و بقول نظامی از خربندگی به امیری رسید،و برعکس هرکس با هر نام و موقعیتی همه چیز خود را از دست بدهد و نابود گردد،مانند حسنک وزیر ک در تاریخ بیهقی به خوبی به آن اشاره شده و بسیاری شواهد تاریخی دیگر که محمد علی همایون کاتوزیان در مجموعه مقالات خود که بصورت کتاب منتشر شده به خوبی برخی از آنهارا به تصویر کشیده است.چنین اتفاقاتی امر نادری نیست و آن راباید از ویژگیهای نظام طبقاتی در ایران به شمار آورد.

    منبع:فصلنامه تخصصی جامعه شناسی داشگاه آزاد آشتیان،م.عبدی

    احترام گذاشتن

    احترام گذاشتن به عقائد دیگران» تعارف بی‌معنایی است که در زبان فارسی روی می‌دهد. چگونه همه‌ی شهروندان می‌توانند به همه‌ی عقائد یکدیگر احترام بگذارند؟ از قضا نباید به هر عقیده‌ای «احترام» گذاشت، یعنی اگر باطل یا خطرناک به نظر رسید، باید آن را آشکارا نقد و رد کرد. این شهروندان نیستند که باید به عقائد همدیگر احترام بگذارند؛ بل‌که این دولت است که باید به عقائد همه‌ی شهروندان احترام بگذارد، یعنی با قان...ون، آزادی بیان را تضمین کند و پای مداخله و دست داوری خود را در مناقشات فکری و عقیدتی شهروندان دراز نکند. دولت باید بی‌طرف باشد، سانسور را به حداقل ممکن برساند و به همه‌ی شهروندان به چشم برابر بنگرد.
    اما احترام نگذاشتن شهروند به عقیده‌ی شهروند دیگر به معنای روابودن نقص حقوق و حریم شخصی او نیست. کسی که از نظر من عقائد باطلی دارد دارای همان حقوقی است که من دارم و روا نیست من حقوق او را نادیده بگیرم؛ مثلاً نیمه‌شب بروم درِ خانه‌‌ی آرامش‌اش فریاد بکشم «عقائدت نادرست است» یا او را تهدید جانی کنم یا به مال و ملک او آسیب زنم.
    جدا از این، احترام نگذاشتن به عقیده‌ی دیگری به معنای روا بودن بی‌ادبی نیست. در نقد و رد می‌توان صریح و روشن بود، با مراعات ادب. ایرانی‌های بسیاری هستند که میان صراحت در نقادی و بی‌ادبی مرزی نمی‌شناسند، وزن واژگان را نمی‌سنجند، ظرافت و توازن در برخورد ندارند. هم‌چنین، بسیاری هستند که اختلاف عقیده می‌تواند دوستی‌شان را با دوستی برهم‌زند. اختلاف عقیده را مایه‌ی دشمنی می‌پندارند، نه انگیزه‌ای برای پویایی دوستی.
    شهروندان ناگزیر نیستند به عقائد هم احترام بگذارند؛ اما بدون هم‌دلی و هم‌بستگی اجتماعی، دیگر شهروند یک جامعه نیستند؛ فردهایی پراکنده در کویرهای دورافتاده‌ی تنهایی‌اند.

    بعد از زلزله

    بعد از زلزله
     
     
     
    (After the Quake)
    نويسنده: هاروكي موراكامي  (Haruki Murakami)
    ترجمه: علي حاجي‌قاسم
    ناشر: نشر ني
    سال نشر: 1391 (چاپ 1)
    قيمت: 4000 تومان
    تعداد صفحات: 128 صفحه
    شابك: 978-964-351-705-2
  • كتاب مجموعه‌ي 5 داستان از نويسنده‌ي ژاپني‌الاصل است. موراكامي همه‌ي داستان‌هاي اين مجموعه را در پي زلزله‌ي سال 1995 در كوبه ژاپن نوشته و هريك از داستان‌ها به نوعي اين فاجعه را در پس‌زمينه‌ي خود به خواننده يادآوري مي‌كنند.

    داستان "بشقاب پرنده در كوشيرو" با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "او پنج روز متوالي جلوي تلويزيون نشست و به بانك‌ها و بيمارستان‌هاي مخروبه خيره شد. فروشگاه‌ها در آتش مي‌سوختند و چندين خط راه‌آهن و بزرگراه‌ها خسارت ديدند. اما هرگز كلمه‌اي بر زبان نياورد و در كوسن مبل فرو رفت. دهانش قفل بود و وقتي كومورا با او صحبت مي‌كرد جوابش را نمي‌داد و از تاييد يا تكذيب حرف‌ها خودداري مي‌كرد. كومورا مطمئن نبود كه حتي صدايش به گوش او مي‌رسيد.
    همسر كومورا اهل شمال ياماگاتا بود و تا آن جايي كه مي‌دانست زنش دوست يا فاميلي نداشت كه در كوبه صدمه ديده باشد. با اين حال از صبح تا شب جلوي تلويزيون خشكش مي‌زد. در حضور همسرش چيزي نمي‌خورد و نمي‌نوشيد و هرگز توالت نمي‌رفت. به‌جز تعويض كانال تلويزيون جم نمي‌خورد ..."

  • تحلیل نشانه شناختی آیین قبله دعا در قشم

    برای خواندن مقاله « تحلیل نشانه شناختی آیین قبله دعا در قشم »اینجا را کلیک کنید


     

    موانع توسعه سیاسی در ایران

     
    اوایل تحصیل دوران کارشناسی بودم که استاد در علوم سیاسی از دانشجویان مقاله ای خواست. من هم مقاله ای (باتمامی کاستی های سال اول دانشجویی) با عنوان موانع توسعه سیاسی در ایران در سال 1350-1360ارئه کردم.
    امروز آن مقاله رو به امید اینکه بشود دهه ...هفتاد را به آن اضافه کرد،بازخوانی کردم و درکمال تعجب دیدم که به جز اعداد و ارقام هیچ تغییری پایداری نمی توان در ساختار سیاسی برای آن قائل شد !
    لینک مقاله رو در زیر میآورم اگر شما نظر دیگری داشتید با کمال میل پذیرای آن خواهم بود.

    http://s4.picofile.com/file/7970866448/image0001.pdf.html

    با لباس سفید رفتی با کفن برمیگردی!

    این جمله بواسطه روشنگری ارتباطات رسانه ای و کمرنگ شدن سنتها اهمیت خودرا ازدست داده است.اما درخانواده های سنتی هنوز طلاق بسیار بد تلقی میشود و نهایت تلاش خود را می کنند تا بتوانند به هر قیمتی شده از آن جلوگیری کنند.حتی بعد از جدایی تلاش میکنند آنهارا به یکدیگر برسانند.این عمل به خودی خود بد نیست.اما هدف آنها بازگرداندن زن به کانون گرم خانواده نیست؛بلکه حفظ آبروی ...خانواده با هرقیمتی است.در خانواده سنتی یک زن مطلقه یک زن با زندگی تباه شده محسوب میشود چون باید تمام عمررا درخانه بماند تا زمانی که کسی پیدا شود واو را به همسری دوم یا سوم اختیار کند.زیرا در خانواده سنتی نه بیرون از مجموعه فامیل ازدواجی صورت می گیرد و نه فرد مجردی در درون فامیل خواهان ازدواج با زنی مطلقه است.پس او مجبور است یا زخم زبانها تحمل کند یا همسری مردی با داشتن زن و فرزند دیگر را که معمولا اختلاف سنی فاحشی با او دارد را بپذیرد.
    معمولا بعد از چند سال مقاومت در برابر حرفهای دیگران و طعنه خانواده مجبور به پذیرش این ازدواج می شوند.در جامعه سنتی زن مطلقه فقط با چادر سیاه می تواند بیرون از منزل برود و حق پوشیدن لباس مدروز را ندارد به خصوص اگر مدل دار باشد تمامی لباسها باید ساده،بلند و بدور از چین خوردگی باشد.او نمی تواند با آرایش در معابر عمومی ظاهر شود.در صورتی که در بیرون از منزل با پوششی به جز سنت رایج خانواده توسط فرد یا افرادی دیده شوند سریعا مورد سرزنش و عتاب و خطاب قرار می گیرند.
    دراین خانواده های سنتی دختران حق اظهار نظر در مورد انتخابهای خصوصی و شخصی را هم ندارند.دخترانی که در این خانواده ها بزرگ میشوند کمترین راهنمایی درباره مسایل زناشویی با آنان نمی شود.صحبت کردن درباره این موضوعات درخانواده تابو است.
    جالب اینکه مردان این خانواده ها در بیرون و درتعامل با دیگران از مناعت طبع و فکری امروزی برخوردارند!اما این موضوع فقط تا پشت درمنزل است و درخانه همان قوانین سنتی خانوادگی حکم میراند.وقتی دختران به این موضوع اعتراضی بکنند با این پاسخ مواجه میشوند:آنها مرد هستند اگر حرفی هم زده بشه عیب نیست ولی برای دختر قباحت داره!

    نگاهی به فیلم هیس دخترها فریاد نمی زنند

    فیلم هیس درخترها فریاد نمیزنند ساخته پوران درخشنده در اکران عید فط به بندرعباس هم رسید با انکه این فیلم درجشنواره منتخب تماشاگران شده اما به چند دلیل فیلم خوبی به لحاظ سینمایی نیست.

    *هادی مرزبان که سابقه درخشانی در تئاتر دارد بازی بسیار بد و منفعلی را دراین فیلم ارائه می دهد.او با گریمی که داشت بیشتر شبیه پدری الکلی به نظر می رسید تا یک مرفه بی درد و متمول نمی دانم چگونه با این کبر سن که در فیلم داشتند هم او هم زنش بچه دارشدند!

    *با وجود این همه بازگر حرفه ای ازجمله :مریلا زارعی،شهاب حسینی،جمشید هاشم پور،طناز طباطبایی،فرهادآییش،....در نقشهای کوتاه بگیر تا بلند اما بازی خوب یا بهتر بگویم بازی تازه ای نمی بینیم تنها بابک حمیدیان بود که بازی متفاوتی داشت.

    ضعف فیلنامه:

    *بازیگر اصلی فیلم شیرین(طنازطباطبایی)دچار توهم است که مراد به او زنگ زده و یا اورا دیده است!توجه داشته باشید که مراد را در همان سن جوانی می بیند.چون درادامه فیلم هیچگونه سابقه یا دلیلی دیگری از این کار مراد نمی بینیم اصولا این افرادکودک آزار با دختران بزرگسال کاری ندارند.

    *آزار و اذیت مرد سریدار (مقتول)به اثبات نرسیده و اوفقط به اصرارهای که برای بردن دختر شنیده است قضاوت کرده و حتی وقتی به زور وارد اتاق می شود و دختر را آزاد کرده ما هیچگونه آشفتگی در سروضع دختر بچه نمی بینم که نشان دهنده آزار و اذیت باشد.

    *مراد(کودک آزار)در حکم دادگاه سالم و گناهکار شناخته می شود درحالی که حالتهای روان پریشی او به وضوح رویت هستند.

    *افراد کودک آزار صرفا نباید دارای حالات روان پریش و تیکهای عصبی مانند مراد باشند تا بشود آنها راشناخت،آنها می توانند مانند همه افرادی که روزانه د راطرافمان می بینیم باشند.

    درآخر اینکه بهتر بود به علت  و ریشه یابی این مسئله در فرد کودک آزار نیز اشاره ای میشد.زیرا شخص بالفطره که اینگونه نمی شود.

    گتسبي بزرگ

    گتسبي بزرگ
     
     
     
    (The Great Gatsby)
    نويسنده: اسكات فيتز جرالد  ( F. Scott Fitzgerald F. Scott Fitzgerald)
    ترجمه: كريم امامي (Karim Emami)
    ناشر: نيلوفر
    سال نشر: 1391 (چاپ 9)
    قيمت: 8500 تومان
    تعداد صفحات: 288 صفحه
    شابك: 978-964-448-145-1
  • داستان در سال 1922 اتفاق مي‌افتد. گتسبی مرد جوان بسیار پولداری است که دائما مهمانی‌های بزرگ می‌دهد. از آن مهماني‌هايي كه همه می‌توانند در آن شرکت کنند و به اصطلاح در آنها، "سگ صاحابش را نمي‌شناسد"!
    در مورد گذشته گتسبي و اينكه چطور ثروتش را بدست آورده شایعات زیادی وجود دارد. نیک، همسایه او، پس از مدتي معاشرت با گتسبي متوجه می‌شود که او از خانواده بسیار فقیری بوده که عاشق دختری پولدار به نام دی‌زی می‌شود. گتسبی برای خدمت نظام از دی‌زی دور می‌شود اما بعد با خبر مي‌شود كه او ازدواج كرده. با این حال گتسبی عاشق می‌ماند و همواره به دنبال عشق خود می‌گردد. قدرت، شهرت و نفوذ هیچ‌یک باعث كم‌رنگ شدن عشق او نمي‌شود.
    در زمانی که داستان اتفاق می‌افتد گتسبی و دی‌زی نهایتا در یک شهر مستقر شده‌اند و ...

    داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "در سال‌هايي كه جوان‌تر و به‌ناچار آسيب‌پذيرتر بودم پدرم پندي به من داد كه آن را تا به امروز در ذهن خود مزه‌مزه مي‌كنم. وي گفت:
    "هر وقت دلت خواست عيب كسي رو بگيري، يادت باشه كه تو اين دنيا، همه مردم مزاياي تو را نداشته‌ن."
    پدرم بيش از آن نگفت ولي من و او با وجود كم‌حرفي هميشه زبان يكديگر را خوب مي‌فهميم، و من دريافتم كه مقصودش خيلي بيشتر از آن بود. در نتيجه، من از اظهار عقيده درباره خوب و بد ديگران اغلب خودداري مي‌كنم، و اين عادتي است كه بسياري طبع‌هاي غريب را به روي من گشوده و بارها نيز مرا گرفتار پرگويان كهنه‌كار كرده است. هنگامي كه اين خصلت در انسان متعارف ظاهر مي‌شود، مغز غيرمتعارف وجود آن را بسرعت حس مي‌كند و خود را به آن مي‌چسباند؛ از اين‌رو در دانشكده مرا به ناحق متهم به سياست‌پيشگي مي‌كردند، چون محرم آدم‌هاي سركش ناشناس بودم و از سوزهاي نهان‌شان خبر داشتم. بيشتر اين درددل‌ها ميهمان ناخوانده بودند - اغلب هنگامي كه از روي نشانه‌اي برايم مسلم مي‌شد كه مكنونات قلبي كسي از گوشه افق لرزان لرزان در آستانه طلوع است، خود را به خواب زده‌ام، اشتغال فكري شديد را بهانه قرار داده‌ام و يا به سبكسري خصمانه تظاهر كرده‌ام ..."

  • سرنوشت جامعه‌شناسی در ایران معاصر

    تقی آزادارمکی
    در این نوشتار سعی دارم تا ضمن مروری خیلی کوتاه بر سابقه جامعه‌شناسی در ایران، به مشکلات و چالش‌های اساسی آن و کارگزارانش و کارهایی که می‌توان در آینده انجام داد اشاره کنم. ‌امید است مطالب بتواند در جهت‌گیری‌های آتی در این علم موثر واقع شود.
    سابقه و تحولات آن
    جامعه‌شناسی، علمی نه‌چندان جدید در ایران است. در مقایسه با تاریخ و فلسفه و اقتصاد در علوم انسانی، علمی جدید است.‌ اما در کل به دلیل اینکه حدود 70 سال از تدریس این علم در حد یک درس و سپس تاسیس رشته و موسسه در ایران می‌گذرد، علمی جدید نیست و در طول مدت 70 سال گذشته بیش از چهار نسل همراه با کتاب و تحقیق و موسسه و مفهوم و برنامه و رفتار، تولید کرده و توانسته است تا حدود زیادی به تنظیم رابطه‌اش با دیگر علوم بپردازد. به‌طور خاص می‌توان به نوع رابطه‌ای که این علم با علوم تجربی و سپس با بخش اعظم علوم انسانی و اجتماعی ایجاد کرده است اشاره کرد. با وجود این هنوز این علم در مرحله سروسامان رابطه‌اش با روانشناسی و فلسفه و الهیات است. تنظیم رابطه این علم با علوم و معارف دیگر به یکی از اصلی‌ترین چالش‌های عمده تبدیل شده است و بسیاری را در حوزه علوم انسانی به عنوان متخصص و صاحبنظر بدون توانایی و آگاهی وارد جامعه‌شناسی ساخته است. جامعه‌شناسان در این زمینه کمتر از سیاستمداران، روشنفکران، مورخان، ادیبان، متالهان، و منتقدان اجتماعی به این بحث توجه کرده‌اند زیرا جامعه‌شناسان ایرانی تصور این را دارند که این علم از مرحله تعیین رابطه با دیگر علوم گذر کرده و دارای دامنه مفهومی و روشی و موضوعی خاص است. با وجود این طرح مکرر «تعیین رابطه جامعه‌شناسی با دیگر علوم و معارف» در طول حیات جامعه‌شناسی در ایران ریشه در ظهور و افول آن دارد. به این لحاظ در آغاز نگاهی به افت‌وخیز آن در طول چهار دهه اخیر انداخته و مشکلاتی که برای این علم ایجاد شده است را بازگو می‌کنیم تا بتوانیم به طرح بعضی از الزام‌ها و شرایط و جهت‌گیری‌های لازم برای حرکت آن در دوره جدید بپردازیم.
    در سه کتابی که در طول دو دهه گذشته در مورد سرنوشت جامعه‌شناسی در ایران نوشته‌ام، سرنوشت جامعه‌شناسی را در سایه مدرنیته توضیح داده‌ام. کتاب «جامعه‌شناسی جامعه‌شناسی در ایران» در جهت کشف نیروهای مهم و موثر در شکل‌گیری و افت‌وخیز جامعه‌شناسی بود. در نهایت از سه نسل جامعه‌شناسان ایرانی یاد کرده‌ام. در کتاب «علم و مدرنیته» به پیوندی که بین مدرنیته و علم و جامعه‌شناسی در ایران وجود داشته است پرداخته‌ام و در کتاب «جامعه‌شناسی، علم مناقشه‌برانگیز در ایران» به اصلی‌ترین مناقشه‌های موجود در طی زمان برای جامعه‌شناسان و جامعه‌شناسی و جامعه ایرانی به لحاظ جامعه‌شناختی پرداخته‌ام. در این منابع محوری‌ترین مساله پیدایش و سیر تاریخی علم جامعه‌شناسی در ارتباط با مدرنیته از طریق کنشگران چهار‌گانه (نسل‌های متعدد) و مناقشه‌های اصلی آن بوده است. چون به اندازه کافی در این زمینه سخن گفته شده است، از طرح مجدد آنها در این نوشتار پرهیز کرده و تمرکز اصلی‌ام را بر نقش شرایط سیاسی و اجتماعی و گفتمان‌های فکری بعد از انقلاب اسلامی (حدود چهار دهه) بر جامعه‌شناسی، جهت شناخت سرنوشت آن قرار داده‌ام. به این لحاظ بحثی که در ادامه می‌آید بخشی از تاریخ کمی بیش از 70 سال سرنوشت جامعه‌شناسی در ایران و عطف به گفتمان‌های متعدد فکری در جامعه است. نقطه مرکزی در این داوری نوع رابطه‌ای است که بین گفتمان‌های حاکم (که به شکل‌گیری دولت‌های متعدد در ایران منجر شده) با جامعه‌شناسی برقرار می‌شود زیرا مفروضی که در این یادداشت بر آن تمرکز کرده‌ام جفت‌وجور شدن علم جامعه‌شناسی با گفتمان‌های فکری و سیاسی در ایران است که در نهایت به شکل‌گیری دولت در ایران منجر شده است. هرچند که هریک از گفتمان‌های موجود نتوانسته است سرنوشت تام و تمام برای جامعه‌شناسی رقم بزنند ولی هریک موجب شده‌اند تا در طول چهار دهه به‌طور مستقل (خطی و تاریخی) سمت و سوی جامعه‌شناسی را در مقاطع گوناگون تعیین کنند.
    در ایران بعد از انقلاب اسلامی چهار گفتمان فکری و سیاسی در چهار دوره گذشته جاری بوده است که هریک بر سرو روی جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان پاشیده شده است. این فقط گفتمان‌ها نبوده‌اند که جامعه‌شناسی را متاثر کرده‌اند، جامعه‌شناسی نیز بر ظهور و افت‌وخیز گفتمان‌ها اثرگذار بوده است. شاید از میان همه معارف اجتماعی در ایران، جامعه‌شناسی نقش بیشتری در ایجاد یا تشریح و گسترش هریک از گفتمان‌ها داشته است. اثبات این مطلب نیاز به بحث و تاملی دیگر دارد که یادداشت موجود معطوف به آن نیست. در ادامه به شرح و بسط هریک از گفتمان‌های چهارگانه در طول چهار دهه گذشته بر جامعه‌شناسی و نوع رابطه‌ای که بین این دو از طریق عمل جامعه‌شناسان و سازمان‌های اجرایی و تحقیقاتی و دیگر عوامل وجود داشته است، می‌پردازم. در یک نگاه کلی و بر اساس ادبیات اجتماعی در ایران ما با چهار گفتمان فکری به لحاظ تاریخی روبه‌رو هستیم: گفتمان انقلاب اسلامی که همان گفتمان تغییر است، گفتمان بازسازی که همان گفتمان توسعه‌ای و استقرار است. گفتمان اصلاحات که همان گفتمان دموکراسی‌خواهی و جامعه مدنی است و در نهایت گفتمان عدالت‌طلبی که همان گفتمان بازگشت به گفتمان انقلاب اسلامی است. همه این گفتمان‌ها در قالب چهار مقطع ایران از دوران انقلاب اسلامی تا قبل از ظهور دولت اعتدال در ایران ظهور کرده و مدعیان و مخالفانی داشته است. در ادامه به طور اجمال به وضعیت جامعه‌شناسی در هریک از این چهار دوره و گفتمان اشاره می‌شود.
    گفتمان انقلاب اسلامی با شعار تغییر ‌بنیاد
    آنچه که در دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامی تا شکل‌گیری دوره بازسازی وجود دارد را تحت عنوان دوره انقلاب اسلامی با گفتمان انقلاب اسلامی که ایدئولوژیک بود، نامیده‌ام. در این دوره محوریت با ایده‌های اصلی انقلاب اسلامی (عدالت، آزادی و استقلال) و تغییر بنیادی جامعه ایرانی از نظام سلطنت به جمهوری است. طبیعی است که علوم انسانی در این دوره رادیکال شده و اصحاب علوم انسانی در هر گرایش فکری و سیاسی و حوزه کاری نیز منشا و مدعی تغییرات بنیادی بوده‌اند. اینطور نیست که فقط نیروهای انقلاب (نسل جدید) مدعی تغییرات بنیادی بوده‌اند. ملی‌گراها و مارکسیست‌ها و دیگران که همه بعدها خود را لیبرال قلمداد کردند نیز مدعی تغییرات همه جانبه بودند. به دلیل محوریت تغییرات بنیادی است که انقلاب محقق شد والا انقلاب صورت نمی‌گرفت و یک جنبش اجتماعی اصلاح‌گرایانه خاص در یک حوزه معین شکل می‌گرفت. حضور همه‌مردم در انقلاب نشان از ظهور میل به تغییرات بنیادی مورد تایید همه بود. در این میان است که علوم انسانی و جامعه‌شناسی نقش عمده داشته است. ظهور شریعتی از میان روشنفکران مسلمان که جامعه‌شناس خوانده می‌شود و استاد مطهری که متاله است و فیلسوف متفکر اجتماعی در کنار بسیاری دیگر از افراد و چهره‌های مهم در علوم انسانی نشان از شرایط خاص این دوره است.
    جامعه‌شناسی در ایران در این دوره رنگ‌وبوی متفاوت از گذشته پیدا کرده است. شرایط جدید برای جامعه‌شناسی حدود دو دهه بر دانشگاه و حوزه برنامه‌ریزی و حوزه‌های علمیه حاکم بود. شاید اولین زمینه‌های ظهور ادعایی جامعه‌شناسی به عنوان علم تغییر که بعدها از آن تعبیر ایدئولوژیک‌شدن ارایه شد، را بتوان در تفاسیر اجتماعی استاد مطهری و دکتر شریعتی جست‌وجو کرد. این دو متفکر مسلمان در شرایط قبل از انقلاب اسلامی که مارکسیسم با ارایه فضای فکری قدرتمند و فراگیری که تولید کرده بود و سخن از جامعه‌شناسی مارکسی داشت و طرفداران بسیاری را نیز پیدا کرده بود، طرح جامعه‌شناسی اسلامی یا جامعه‌بینی اسلامی را ضروری ساختند. این دو متفکر با مجموعه آثارشان تحت عنوان «جهان‌بینی اسلامی»، «اسلام‌شناسی»، «جامعه و تاریخ» و «تکامل اجتماعی» و... با توجه به مناقشه‌هایی که مارکسیسم نسبت به فرهنگ اسلامی و ایرانی ایجاد کرده بود، به طرح ساختمان فکری جدیدی رسیدند. هر دو مدعی بودند که راه نجات جامعه و جوانان از مارکسیسم، سروسامان‌دادن به ایده‌ها و نظام معرفتی اسلامی با زبان جدید است. زبانی که جوانان به آن رغبت داشته باشند و شرایط نقد مارکسیسم و مادی‌گرایی را ممکن کند. آنها هریک با زبان و توان و مخاطبانی متفاوت به این عرصه وارد شده و زمینه ظهور فضایی خاص در علوم انسانی را فراهم کردند. از آغاز دهه 1350 تا پایان دهه 1360 علوم انسانی و اجتماعی در ایران متاثر از اندیشه‌های این دو متفکر بود. در بعضی از جاها این دو فکر همراه هم عمل کرده و در بعضی از شرایط ساحت انتقادی نسبت به هم پیدا می‌کردند. وجه اشتراک هر دو ایده و جریان فکری، تاکید بر ظهور رویکرد اجتماعی منبعث از اسلام و دین تحت عناوین متعدد بود. جریان ایجاد‌شده متاثر از اندیشه استاد مطهری، فلسفه جامعه‌شناسی که بعدها تحت عنوان جامعه‌شناسی اسلامی معرفی شد را مورد دفاع قرار داد و جریان شکل گرفته از اندیشه دکتر شریعتی از جامعه‌بینی اسلامی دفاع می‌کرد. هردو جریان نفی مارکسیسم، نقد ماتریالیسم، و نقد اثبات‌گرایی و برپایی فهمی دینی از علم و جامعه را دنبال می‌کردند. البته در تقویت این نوع نگاه مجموعه عوامل دیگری نیز موثر بودند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود: سرسختی مارکسیست‌های ایرانی بعد از انقلاب اسلامی بر مارکسیسم و بی‌اعتنایی نسبت به انقلاب اسلامی و حوادث ایران معاصر، ارایه تفاسیر ماده‌گرایانه از تحولات معاصر ایران، بازگشت مجدد به نوع جدیدی از اندیشه غربی، ضعف جامعه‌شناسی علمی در دانشگاه‌های ایران، ظهور تعارضات سیاسی، جنگ عراق علیه ایران، وقوع انقلاب فرهنگی و ضرورت بازبینی در علوم انسانی، و ورود نسل جدید جامعه‌شناسان ایرانی که اکثرا درگیر مسایل سیاسی و فرهنگی در شرایط انقلاب اسلامی بوده و مدرس یا محقق و مدیر و برنامه‌ریز در حوزه علوم‌انسانی و جامعه‌شناسی شدند. مجموعه شرایط اشاره شده بعد از انقلاب اسلامی همراه با دو فضای فکری مذکور و مرتبط با جامعه‌شناسی، موجب شد تا تصویری خاص از جامعه‌شناسی ظهور کند و حدود دو دهه بر کل این علم در جامعه ایرانی حاکم شود. در این فضا تلاش‌های بسیاری صورت گرفت. افزون بر حرکت لاک‌پشتی سازمان جامعه‌شناسی که به تدریس و تالیف حداقلی می‌پرداخت، تلاش‌های جدیدی صورت گرفت. بسیاری در این زمینه تلاش کردند و به‌طور خاص دفتر همکاری حوزه و دانشگاه بیشترین تلاش را در این زمینه ساماندهی کرد و حاصل آن نیز مجموعه‌ای از کتاب و مقاله و گزارش شد. در کنار این تلاش، بسیاری از علمای دینی و جامعه‌شناسان ایرانی (نسل جدید) با تالیف و تحقیق، ابعاد جامعه‌شناسی اسلامی را توضیح دادند. ولی حاصل کار به تالیف کتاب و متن جدی نینجامید. یکی از اصلی‌ترین دروسی که در مقاطع سه‌گانه (کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا) تدریس می‌شد «اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان» است. این درس منشا ظهور گروهی از جامعه‌شناسان ایرانی شد که بیشتر آنها بر حوزه جامعه‌شناسی اسلامی متمرکز شدند و حاصل کار و تحقیقات آنها موجب گسترش این فضای مفهومی شد. به غیراز تلاش این گروه دیگر اقدامی و کاری صورت نگرفت و در گذر زمان دو حوزه مفهومی اندیشه‌ای متاثر از آثار استاد مطهری و دکتر شریعتی بیشتر در فضای سیاسی و روشنفکری مورد توجه قرار گرفت و ضمن اینکه زمینه ظهور دوگانه روشنفکری و علم‌گرایی دینی شد امکان نقد علم‌گرایی اثباتی و فمینیسم و پست‌مدرنیسم را نیز فراهم ساخت. در حاشیه این وضعیت برای جامعه‌شناسی، بخشی از جامعه‌شناسی نیز بی‌اعتنا به مسایل فرهنگی و سیاسی ایران دوره انقلاب در دو دهه قرار گرفته و با تمرکز بر آموزش، زمینه‌های ظهور جامعه‌شناسی علمی و کاربردی و توسعه‌ای را در دوره سازندگی فراهم ساخت.
     گفتمان بازسازی و توسعه‌ای
    پس از گذر از دوره آغازین، دوره تغییرات بنیادی که همراه با جنگ و تعارضات سیاسی داخلی شد، گفتمان بازسازی شکل گرفت. این دوره حدود یک دهه به درازا کشید زیرا ایرانی‌ای که با ایده‌های انقلاب قصد بهبود شرایط و زندگی مردم را در منطقه و جهان داشت، در اثر درگیرشدن در جنگ و تعارضات سیاسی داخلی، روند توسعه‌نیافتگی جدیدی را شروع کرده بود. توسعه‌نیافتگی از تعطیلی و توقف کار و صنعت و کارخانه و دانشگاه که متفاوت از توسعه‌نیافتگی قبل از انقلاب بود. به این لحاظ تز بازسازی با محوریت توسعه اصل و منشا ظهور گفتمان جدید که دو چهره سیاسی و اقتصادی داشت شد. گفتمان جدید هم سیاسی بود و هم اقتصادی. سیاسی بود به دلیل اینکه بر دولت متمرکز و قوی تاکید داشت و اقتصادی بود چون رشد و توسعه را اصل می‌دانست. در حالی که گفتمان قبلی بیشتر دینی و فرهنگی و سیاسی بود. به دلیل ماهیت متفاوت گفتمانی حاکم، نظام اداری و سیاسی متفاوتی رقم خورد. ما در این دوره با ظهور کارگزاران روبه‌رو هستیم. کسانی که بیشتر به رشد و توسعه فکر می‌کنند تا ارزش‌های دینی و فرهنگی. به این لحاظ هم هست که تقویت کارخانه و دانشگاه و صنعت در اولویت برنامه‌های دولت بازسازی و سازندگی قرار گرفت و هرجا که رییس دولت و کارگزاران اصلی حاضر می‌شدند افتتاحی در کار بوده است.
    در این دوره هم جامعه‌شناسی هم افتتاح مجدد دارد و هم شیوه و نگرش جدیدی در تدریس و مدیریت و پژوهش پیدا کرده است. در این دوره جامعه‌شناسی سرنوشتی متفاوت از دو دهه قبل پیدا کرد. به دلیل سلطه سیاست بازسازی و توسعه‌ای با مرکزیت سازمان برنامه و بودجه و اهمیت یافتن نظام اداری و کارشناسی، جامعه‌شناسی وارد دوره جدیدی شد. در ظهور این وضعیت شرایط بسیاری موثرند که اصلی‌ترین آن بحران در گفتمان قبلی و سرایت این بحران به رابطه جامعه‌شناسی با جامعه و فرهنگ بود. این وضعیت موجب شد تا در گرایش دینی و سیاسی جامعه‌شناسی قبل افت جدی صورت گیرد و بی‌اعتنایی نانوشته به جامعه‌شناسی اسلامی دیده ‌شود. جامعه‌شناسی اسلامی اهمیت دوران انقلاب اسلامی را از دست داد و اکثر کسانی که برای سروسامان‌دادن به این فضا به دانشگاه و حوزه‌ آمده بودند متاثر از قدرت و اهمیت فضاهای جدید در جامعه‌شناسی (اعم از نوگرایانه یا سنتی) رغبت کمتری به تامل در این زمینه داشتند و در نتیجه این بحث به حاشیه رانده شد. از طرف دیگر، به دلیل ضرورت در بازسازی کشور بعد از شرایط جنگ، میل به جامعه‌شناسی همراه با دولت و نظام اداری  و سیاسی ظهور کرد. این نوع جامعه‌شناسی بیشتر از طریق سازمان برنامه و بودجه و مراکز تحقیقاتی که در ادارات دولتی شکل گرفته بود، مدیریت می‌شد. مرکز این گفتمان، توسعه بعد از دوره طولانی انقلاب و جنگ بود. برنامه‌ریزان، مدیران، اقتصاددانان، و سیاستمداران نیروهای مرکزی این گفتمان بودند و آنها با طرح مسایل و مناقشه‌های جدیدی جامعه‌شناسان را به همکاری دعوت می‌کردند. جامعه‌شناسی ایران در این دوره با محوریت حوزه «جامعه‌شناسی توسعه روستایی و شهری و سیاسی، و صنعتی» محوریت یافت و مجلات علوم اجتماعی نیز این راه را دنبال کردند. بیشترین مقاله‌های چاپ‌شده در مورد ابعاد گوناگون توسعه بود. پرخواننده‌ترین مجلات این دوره مناقشه شرایط بعد از جنگ و نتایج مترتب بر برنامه‌های توسعه‌ای دولت سازندگی را دنبال می‌کرد. رابطه بین دولت و مردم، فقر و نابرابری، توسعه در ابعاد گوناگون، تکنولوژی و توسعه، دین و توسعه و... موضوعات اصلی بودند. افزون بر سوگیری توسعه‌ای مجلات، بیشتر کتاب‌های تالیفی و ترجمه‌ای و رساله‌های دانشجویی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری بر موضوعات و مباحث و مسایل توسعه‌ای متمرکز شده بودند.
    در این فضا، مطالعات توسعه، جامعه‌شناسی توسعه، جامعه‌شناسی شهری و روستایی، جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی نابرابری و... در مجموع دروس و مباحث دانشگاهی این رشته جان گرفتند. در این فضاست که با توسعه فراگیر آموزش‌عالی در ایران و رقابتی که بین دانشگاه آزاد و دانشگاه‌های دولتی صورت گرفت، رشته جامعه‌شناسی هم به لحاظ مقطع تحصیلی و هم به لحاظ مراکز و مناطق در فرایند رشد و توسعه فراگیر قرار گرفت. در این موقعیت است که تدریس و تالیف و تحقیق در این رشته و به واسطه استادان و محققان و مدرسان به یک کار و فضای عمده تبدیل شد. کمتر دانشگاهی را در کشور می‌توان دید که رشته جامعه‌شناسی در آن وجود نداشته باشد. در هر گوشه و کنار کشور، تدریس و تحقیق و بحث و بررسی تحت عنوان جامعه‌شناسی جاری بود. در نتیجه حجم انبوه نیروی انسانی به عنوان دانشجو و استاد و محقق مرتبط با جامعه‌شناسی تولید و بسیاری از آنها توانسته بودند وارد بازار کار شوند. میزان اشتغال به کار فارغ‌التحصیلان این رشته در مقایسه با دیگر رشته‌ها در ایران در این دوران و حتی دهه بعد بسیار کم بود.
     گفتمان اصلاحات و جامعه مدنی
    گفتمان اصلاحات که مدعی دموکراسی اجتماعی و تحقق جامعه مدنی بود، نه سر جنگ و ستیز با کسی داشت و نه اصرار بر رشد و توسعه فراگیر می‌کرد. این گفتمان قصد استقرار اجتماعی تا سیاسی و دینی داشت. به این لحاظ اصلی‌ترین عناصر و ابزارهایش علم و دانش بود تا سیاست و اقتصاد. جامعه‌شناسی با گذرکردن از دو دوره ایدئولوژیک و توسعه‌ای با محوریت نیروهای انقلابی برای اولی و بوروکرات‌ها در قالب سازمان برنامه و بودجه برای دومی، به جامعه‌شناسی قدوقامتی مهم داده بود. البته اتفاقی که در دوره اول بعد از انقلاب برای ارتباط و پیوند بین جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسان با روشنفکری و روشنفکران و سیاستمداران برقرار شده بود در کنار ارتباطی که بین جامعه‌شناسی با مدیران و برنامه‌ریزان ایجاد شده بود، موجب شد تا ما با پدیده‌ای تحت عنوان «نقد اجتماعی» روبه‌رو شویم. این حوزه بسیار متفاوت از جامعه‌بینی اسلامی و برنامه‌ریزی اجتماعی است. حوزه نقد اجتماعی با ظهور دوره اصلاحات و اهمیت‌یافتن جامعه مدنی همراه شد و مدعیان جدیدی برای پیوند بین جامعه‌شناسی و اصلاحات و جامعه مدنی، مدعی اثرگذاری شدند. این افراد که بیشتر در حوزه مطبوعات و نظام سیاسی بودند به ضرورت جامعه‌شناسی که سروسامان‌دهنده جامعه مدنی و دموکراسی و حوزه عمومی باشد، اشاره کردند. فرقی که این دوره با دوره قبلی داشت، عدم حضور آنها در درون سازمان جامعه‌شناسی بود. البته فضای دانشجویی علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی تلاش در اصلاحاتی‌شدن این فضاها داشتند که بیشتر در حد مناقشه نسبت به دانشگاه و علم باقی می‌ماند. در حالی که در دوره اول و دوم، نسل انقلابی مدعی جامعه‌شناسی اسلامی و نسل جنگ و بازسازی مدعی جامعه‌شناسی توسعه‌ای در درون دانشگاه و سازمان جامعه‌شناسی حاضر بودند. همین وضعیت موجب شد تا جامعه‌شناسی هم مانند دیگر حوزه‌ها، دوگانه جدیدی پیدا کند. این دوگانه جدید (اصلاحاتی و غیراصلاحاتی) در کنار دوگانه‌های دیگری چون توسعه‌ای و دینی، علمی و کاربردی، مارکسی و اثباتی و... منشا شکل‌گیری آشوبی عمده شدند.
     گفتمان اصولگرایی و بازگشت به اصل با شعار عدالت عامه
    ایران اسلامی با کسب تجربه‌های مهمی در حوزه سیاسی و مدیریتی، شرایط بازنگری جدی را پیدا کرده بود. زیرا دوره طولانی در جهت تغییرات بنیادی گذرانده بود و بعد از آن بازسازی و توسعه و در نهایت اصلاح‌طلبی را طی کرده بود. در این فضا ضرورت بازنگری مجدد فراهم شده بود. از گوشه و کنار جامعه صدای نقد درونی بلندتر از نقد بیرونی بود. نسلی ظهور کرده بود که بی‌محابا بزرگان و سیاستمداران سه دوره قبلی را مورد نقد و اعتراض قرار می‌داد.
    به این لحاظ جامعه احساس خوشی در شکل‌گیری یک تغییر بنیادی جدید با کارگزاران خودی و معتقد و آماده تغییر پیدا کرد. به این لحاظ بود که جامعه و سیاست با چرخش عمده‌ای روبه‌رو شد و به‌سرعت صدای گفتمان و نظام برنامه‌ریزی جدیدی به گوش رسید و سرنوشت بسیاری از عناصر این نظام در مسیر تغییرات عمده‌ای قرار گرفت.
    در این دوره که دارای ویژگی‌های خاصی بود جامعه‌شناسی به‌طور همه‌جانبه مورد نقدوبررسی و در بعضی از جاها مورد اعتراض قرار گرفت. همه اشکال جامعه‌شناسی ایرانی مورد چالش قرار گرفت. هم جامعه‌شناسی انتقادی هم جامعه‌شناسی علمی و هم جامعه‌شناسی دینی و اسلامی. از یک طرف می‌توان مدعی شد قصد مدیران و سیاستگذاران علمی در بازگشت به دوره آغازین جامعه‌شناسی (دوره انقلاب) بود زیرا نقد همه‌جانبه علم و علوم انسانی و جامعه‌شناسی در دستور کار قرار گرفت و از طرف دیگر، به دلیل اشاره به جامعه‌شناسی بومی و اسلامی واردشدن به دوره جدید این رشته دیده می‌شود. هم می‌توان نوعی بازگشت به دوره ایدئولوژیکی علم و جامعه‌شناسی را دید و هم ضرورت واردشدن به دوره جدید با توجه به تجربه‌های ایجادشده در ایران و جهان. می‌گویم بازگشت به دوره انقلاب است زیرا همان مطالبی که در آن دوره گفته می‌شد و همه منابعی که مورد استفاده قرار گرفت و افرادی که در آن دوره کار شروع کرده را ناتمام گذاشته بودند یا اینکه نتوانسته بودند تمام کنند، دوباره به میدان آمده بودند. از طرف دیگر، عده‌ای هم معطوف به جهت‌گیری‌ها و مناقشه‌های ایجادشده در جهان اندیشه غربی از قبیل اندیشه فرااثباتگرایی، فرامدرنیته، فمینیسیم، و فرااستعماری شدند و از ضرورت جهشی در نظام علمی و دست‌یابی به علوم و معارف جدید سخن گفتند. دست‌یابی به علوم و معارف جدید بدون پیشینه سازمانی و نظری و روشی در ایران ممکن دانسته شد.
    در این دوره جامعه‌شناسی مارکسی و اثباتی و توسعه‌ای و برنامه‌ای در راستای طرح و دست‌يابي جامعه‌شناسی اسلامی و جامعه‌شناسی بومی مورد نقادی و اعتراض قرار گرفت. با وجود این تحقق این دو خواسته به سادگی دنبال نشد. زیرا به دلیل قدرتی که جریان‌های رقیب جامعه‌شناسی اسلامی و جامعه‌شناسی بومی در سازمان جامعه‌شناسی داشتند، هر نوع عملی و اقدامی به سادگی نمی‌توانست صورت گیرد. اولین گام، مقاومتی بود که در ورود این دو نیاز در درون سازمان رسمی جامعه‌شناسی شکل گرفت. مقاومت در اشکال گوناگون ظهور کرد. مقاومت به برخورد و حذف و چندپارگی درونی جامعه‌شناسی به لحاظ مفهومی انجامید. وضعیت آشفته و چندپاره جامعه‌شناسی با محوریت کنشگران سیاسی و مدعیان اصلاح دانش و دانشگاه استمرار یافت. این وضعیت راه ورود مدیران و کارمندان و نیروهای کم‌تجربه و ناآزموده را در سطح مدیریتی و علمی در تغییر جهت جامعه‌شناسی و دیگر علوم انسانی رقم زد. در مقطع دوم بعد از مقاومت که از آن مقطع درگیری و حذف و تعارض تا توافق و سازگاری یاد شد، جای علم و دانش را اداره و نگاه حزبی و سیاسی گرفت. در یک اقدام همه‌جانبه ضمن به کارگیری نیروی انبوه به عنوان دانشجو و استاد، بازنگری مباحث و کتاب‌ها اصل شناخته شد و بسیاری ناآزموده در این راه قدم گذاشتند که در نهایت برای دانشگاه و علم در ایران حاصلی در پی نداشته است.
    امروز جامعه‌شناسی
    جامعه‌شناسی در طی چهار دهه گذشته در کل متعامل با ظهور و افول گفتمان‌های چهارگانه دچار تغییر شده است. تغییرات ایجادشده در هر دوره، بستگی به نوع ادعا و حساسیت کارگزاران هر گفتمان نسبت به آن دارد. شاید در دوره بازسازی جامعه‌شناسی فرصت فربهی بیشتری يافت در حالی که در سه مقطع مرتبط با سه گفتمان دیگر، جامعه‌شناسی بیشتر مورد نقد و اعتراض قرار گرفته است. در این وضعیت است که سازمان جامعه‌شناسی مورد مداخله‌گری بیشتری قرار داشته و حاصل کار جامعه‌شناسی نیز ایده و اندیشه تا برنامه بوده است. در حالی که در دوره سازندگی حاصل تعامل بین جامعه‌شناسی و گفتمان سازندگی، برنامه بوده است.
    هر نوع مداخله و تصمیم‌گیری در مورد جامعه‌شناسی به عنوان یکی از عناصر نظام علمی در ایران بدون توجه به تاریخ تطوری آن در قبل و بعد از انقلاب اسلامی بی‌معنی خواهد بود. قطعا راه حل سروسامان‌دادن جامعه‌شناسی بازگشت هیچ‌یک از فضاهای حاکم بر این علم با توجه به گفتمان‌های چهارگانه نیست. زیرا جامعه‌شناسی ایرانی در بردارنده تجربه هریک از این شرایط را دارد. باید راهی جدید برای سروسامان‌دادن به مشکلات این علم پیشه کرد. ‌اما اینکه سوگیری‌ها چه خواهند بود و راه‌ها و روش‌های دست‌یابی به این سوگیری‌ها کدامند، نیاز به بحث و بررسی دقیق‌تری دارد. به طور قطع ضرورت دارد تا افرادی که بدون توان و شناخت و صلاحیت، در مقام سیاستگذاری قرار گرفته‌اند به کنار رفته و اصل را بر توان و تخصص و تجربه قرار دهیم و ضمن توجه به شرایط بومی جامعه و فرهنگمان و نیز به تحولاتی که این علم در سطح جهانی دچار شده است برنامه‌ریزی جدید صورت گیرد.
    منبع :روزنامه شرق/یکشنبه ۲۳تیرماه۱۳۹۲

    سمرقند

    سمرقند
     
     
    نويسنده: امين معلوف  (Amin Maalouf)
    ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوي
    ناشر: مرواريد
    سال نشر: 1390 (چاپ 2)
    قيمت: 7900 تومان
    تعداد صفحات: 361 صفحه
    شابك: 978-964-191-084-8
  • امين معلوف در سمرقند دو صفحه از تاريخ درخشان ايران را به رشته‌ي تحرير درآورده است: يكي دوران حكومت سلجوقيان و فعاليت‌هاي حسن صباح؛ ديگري انقلاب مشروطه از قتل ناصرالدين شاه تا استقرار مشروطيت و فداكاري‌ها و جانبازي‌هاي مردم تبريز. امين معلوف توانسته است با ظرافت و مهارت اين دو بخش از تاريخ ايران را با بهانه قرار دادن دست‌نوشته‌هاي رباعيات و خاطرات عمر خيام نيشابوري به هم پيوند دهد. (برگرفته از توضيحات پشت جلد كتاب)

    داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "گاهي در سمرقند، به دنبال يك روز طولاني و دلگير، شب‌ها مردم بيكار به گشت و گذار در بن‌بست ميان دو ميكده نزديك بازار فلفل‌فروشان مي‌پردازند، نه بخاطر اينكه شراب عطرآگين سغديان بنوشند، بلكه به اين جهت كه مراقب آمد و رفت‌ها باشند يا سر به سر يك باده‌نوش سرخوش بگذارند. در اين حال آن شخص به خاك افكنده مي‌شود، سيل دشنام بر سرش مي‌بارد و به او وعده‌ي جهنم مي‌دهند.
    با چنين حادثه‌اي است كه در يك شب تابستاني سال 1072 (465 هجري) دستنوشته‌هاي "رباعيات" قدم به عرصه‌ي وجود مي‌گذارد. در آن هنگام عمر خيام بيست و چهار سال دارد؛ مدت كوتاهي است كه در سمرقند بسر مي‌برد. آيا آن شب او به ميخانه مي‌رود يا تصادف گشت و گذار او را به اين محل كشانده است؟ قدم زدن در يك شهر قديمي و نگريستن با چشمان حريص به هزاران رنگ روزي كه در حال غروب است لذتي نشئه‌آور دارد: در كوچه‌ي مزرعه‌ي ريواس، پسربچه‌اي سيبي را كه از پيشخان دكاني دزديده است به سينه‌اش مي‌فشارد و با پاهاي برهنه روي سنگفرش‌هاي بزرگ مي‌گريزد. در بازار كهنه‌فروشان در درون دكاني كه بالاتر از سطح زمين قرار دارد، هنوز بازي تخته نرد در نور يك چراغ پيه‌سوز ادامه دارد ..."

  • از فراز تا فرود مطبوعات قبل از صبح ساحل هرمزگان

                                           از فراز تا فرود مطبوعات قبل از صبح ساحل هرمزگان

     

    فریدون دبیری معروف به فرازدر سوم اردیبهشت 1315 در محله شهرداری کرمانشاه متولد شد.

    در سال1333و1334موفق به دریافت دو لیسانس دررشته روزنامه نگاری و تاریخ از دانشگاه تهران گردید.

    او در سال 1349اولین شماره ندای ایران نوین بندرعباس،در سال 1353نشریه خاور ودر سال 1360به

    مدت دوسال روزنامه موج  را دربندرعباس به چاپ رساند.

     

    -جناب دبیری چی شد که به بندر آمدید؟

    من سخنگوی حزب ایران نوین بودم یکروز دکتر کلالی معاون دبیرکل حزب با من تماس گرفتند که بیا کارت دارم،من هم رفتم و گفتند که تصمیم گرفتیم تو را شش ماه بفرستیم جهنم،خنده ام گرفت و گفتم چرا تا بهشت هست جهنم برم.گفتند ما تصمیم گرفتیم تو را بفرستیم جهنم.پرسیدم داستان چیه؟گفتند سه تا روزنامه داریم مجوز می گیریم بنام حزب ،یکی تهران است یکی شیراز و یکی هم بندرعباس.تهران را به آقای ناصح و خانم پارسا ،شیراز رابه مینوچهرکه خودش شیرازی است.جهنم  هم می خواهیم بدهیم به تو گفتم من تا حالا بندرعباس نرفتم.نمی دونم چه جور جایی است!؟امکانات داره یا نه؟گفتند منوچهر پیروز استاندار انجاست بهش گفتیم همه امکانات را دراختیارتان بگذارد وهرچه خواستید را برایتان فراهم کند.

    -دقیقا سمتهای شما در این سه روزنامه چه بود؟

    من سردبیربودم-روزنامه اول که مدیر مسئول حزب بود،خاور هم که مرحوم فرامرزی بود که امتیازش را داده بود به محمد خان برادرش.

    -شمادر مصاحبه ای با هرمزگان نیوزگفته اید که شماره اول صبح ساحل را را باتیتر نوزاد به دنیاآمد را شما منشر کردید؟

    بله بله من تا شش ماه آنرا در آوردم.

    -چه سالی بود؟

    سال 64چاپخانه سپاهان توی شاه حسینی؛بعد که امکانات بهتر شد تصمیم به این شد که بفرستند تهران.

    -سمت شما در صبح ساحل چی بود؟

    صبح ساحل من سمتی نداشتم مه فقط نویسنده بودم.

    -یعنی اون شماره که با تیتر نوزاد به دنیا آمد را شما فقط مطلبی د رآن نوشتید؟

    بله من آن را نوشتم البته بعد از این هم من درآن مطلب زیاد نوشتم.

    -صبح ساحل صاحب امتیازش که بود؟

    مرحوم کرمی بود .خدا بیامرزدش.

    -پس اینکه گفتید شماره اول صبح ساحل را شما منتشر کردید منظورتان این بوده که مطلبی درآن داشتید؟

    سرمقاله اش را من نوشتم.چون مرحوم کرمی خدابیامرز از سال 50که کارمند بازرگانی بود.و دوست صمیمی بیژن فرامرزی عموزاده دکتر احمد فرامرزی اینها با هم بودند می آمدند دفتر من، و من بسیار  ایشان را دوست داشتم چون د رحین جوانی و اختلاف سنی بین ما؛ برای  من بسیار عزیز بود.

    -ایران نوین اینجا چاپ می شد یا تهران بسته می شد  و بندر می آمد؟

    نه، نه،هیچی .ایران نوین را اینجا من چاپخانه بهمنی زاده دو صفحه اش را در می آوردم ،چاپخانه گامرون مرحوم نیک آیین بغل حوزه فعل یبندرعباس هم دو صفحه دیگر آنرا چاپ کرده و  روزانه  آنرا منتشر می کردم.

    -چرا دو جا چاپ می کردید؟

    چون بهمنی زاده یک دستگاه چاپ نیم بندی هایدلبرگ داشت مرحوم نیک آیین هم یک نیم ورقی هایدلبرگ بعلاوه چهارتا دستگاه ملخی که از ان برای چاپ آگهی کوچک استفاده می شد.که من برای بهمنی زاده از کلفی با پول حزب ماشین چاپ گرفتم و پنج تن حروف و برای مرحوم نیک آیین هم همینطور.و همچنین هشت تا حروف چین هم از روزنامه مهر ایران در تهران که سردبیران بودم.آوردم بندر که یکی از اینها همین آقای ارسلان تاکستانی است که الان روبروی تی بی تی سابق توی شاه حسینی  شهر کارت دارد ومهر سازی انجام می دهد.و یکی هم آقای نصیری خدابیامرز و آ چاپخانه سپاهان آقای طهماسبی که اینها حروف چینهای من د رتهران بودند که به بندرآوردم.

    -روزنامه خاور و موج که در آوردید مستقل از روزنامه کیهان بود که شما نمایندگی آن راداشتید؟

    اصلا به کیهان ارتباطی نداشتند و مستقل بودند.

    -روزنامه خاور چند نفر عوامل داشت؟

    خانم سایبانی،خانم عزیزه سرچمی شاعر،آقای علی دمادم ورزشی برای من می نوشت ،آقای مهندس کنگانی ،احمد سایبانی ،مرحوم انجم روز که قلم و بینش خوبی داشت در امر کشاورزی استان و خودم هم که به دو اسم فراز و دبیری می نوشتم.

    -خانم سایبانی که گفتید کدامشان منظورتان است؟

    (با خنده ) ماندانا،بچه بود برای من کار می کرد.علاقه خاصی داشت مثل عموش.

    - با این سن کم کارخاصی انجام میداد؟

    نه-خودش چیزهایی را من می آورد.

    -سایر عوامل روزنامه (موج،ایران نوین)چه کسانی بودند؟

    ایران نوین که من بودم و گه گاهی دوستم  مرحوم حسن فرامرزی وقتی قرار بود من دوسه روزبرم تهران،از تهران برای کمک به من می آمد. دیگر عوامل منوچهر حقیقی،سیروس بهمن بودند که با من همکاری میکردند.

    -توی روزنامه موج چی؟

    همین عوامل خاوری بودند منهای سایبانی.

    -دفتر نشریات کجا بود؟

    توی بلوار ساحلی بالای بازر لباس ترکها،روبروی محل سابق مجسمه رضا شاه،طبقه بالا مال آقای کهزاد مشیری بود که کیهان آنرا از قدیم اجاره کرده بود.

    -این دفتر چی بود؟

    دفتر کیهان،منتهی چون من اونجا بودم و بخاطر اینکه با کیهان مسئله پیدا نکنیم.من اکثرا"توی همین چاپخانه خلیج فارس مطالب خاور  و موج را تهیه می کردم.

    -چاپخانه با استقرار شما مشکلی نداشت؟

    نه،نصیری آن چاپخانه را شریک شده بود.

    محل آن کجا بود؟

     پایین فلکه شاه حسینی ،کوچه درگیر.

    -موج کجا بود؟

    همان جا.

    -دفتر ندای ایران نوین کجا بود؟

    خونه آقای (فکر می کند)موسوی یک  همیچین چیزی پشت زندان شهربانی که منوچهر پیروز استاندار برای من گرفته بود.

    -نحوه جمع آوری مطالب روزنامه چگونه بود؟

    اونموقع نه کامپیوتری بود نه اینترنت.من فقط یک تلکس داشتم که آنراهم از ساواک گرفته بودم.یعنی یک تلکس بندرعباس آمده بود .با مدیرکل مخابرات صحبت کردم و گفت که این تلکس مال ساواک است و باید به انجا تحویل بدم.که من مستقیم رفتم پیش سرهنگ نیکوسرشت رییس ساواک که بسیار مرد موقر و متینی بود و از ایشان خواهش کردم و گفتم شما امکانات زیاد دارید و هر وسیله ای را هم بخواهید برایتان فراهم می کنند من هیچی ندارم این تلکس را به من بدهید.گفت باشه مال شما.

    -گستره توزیع روزنامه ها کدام شهرها بود؟

    لنگه می فرستادم که عبدالحسین اسد پور بود،ببخشید اول علی حکیمی بود بعد اسد پور،غلامعلی دانشور حوزه میناب و طیب خدابیامرز هم خمیر بودند.

    -خارج از استان هم می فرستادید؟

    فقط تهران برای فرامرزی ها می فرستادم.

    -تیراژ روزنامه ها چقدر بودند؟

    خاور هزار تا موج اسما"هزار تا بود چون برای ما صرف نمی کرد .من خاور را با خون دل در می آوردم 2ریال و از جیب هم می گذاشتم چون علاقه داشتم و اگر شماره ای هم از جیب نمی گذاشتم یر به یر میشد.

    -عواملی که با شما کار میکردند حقوق بگیر بودند؟

    جز حروف چین ها هیچ کدام.حروف چینی و چاپ کاغذ هزینه داشت و بقیه همه دوستانه بود.

    -چرا باگذشت این همه سال در بندر نمی توانیم روزنامه چاپ کنیم؟

    چون امکانات چاپخانه اینجا د رحدی نیست که بتوانند روزانه روزنامه بیرون بدهند،و حالا که این را گفتید این را هم بگم که من دوسال پیش در مراسم روز خبرنگار شنیدم که یک بنده خدایی که سمت استادی دانشگاه را هم دارد  هزار و پانصد متر زمین هم در بلوار امام حسین به او دادند که برود چاپخانه رولی را اینجا راه اندازی کند . که من آن روز به مرحوم کرمی گفتم چاپخانه رولی برای دو سه تا روزنامه بندرعباس چیز بیخودی است.رولی برای تهران خوب است که ده تا روزنامه در میاره و چهل پنجاه تا مجله .این براش نمی صرفه ،مگر غیر رولی اتومات دربیاره با خشک کن که بتونه دوسه تاروزنامه ای که ما تو بندر داریم اینها رو روزانه در بیاره.،مرحوم کرمی گفت نمیدونم کی و کی دنبال کارش هستن و پول گرفته وآقای خورشیدزاده هم گفت که ماچند بار نوشتیم که آقا این پول چی شد؟این چاپخانه چی شد؟این زمین چی شد؟که اخیرا هم گفته من جلوی این زمین باید چند تا مغازه بزنم که تامین رولی رو بکنه که بردارم بیارم.امکانات شما این است. شما این چند تا روزنامه ،ببخشید این را می گم همه تان من اید و برای گرفتن حق خودتان ما نیستید.اگر من را کنار بگذارید و ما بشوید اون پول را چرا شما نگیرید!

    -ناصر مجرد چه سمتی د رروزنامه موج داشت؟

    مدیرمسئول بود،ایشان ورزشی نویس کیهان بود،بعد که از کیهان بیرون آمد دربازار بین الحرمین تهران کتابفروشی باز کرد.و بعد هم عمرش را دادبه شما.

    -آقای حقایق که روزنامه نوید هرمزگان را به چاپ می رساند را می شناسید؟

    سرپرست روزنامه اطلاعات بود و زمان آقای حافظی که رییس ارشاد بود یک نسخه نوید هرمزگان را درآورد. وبعد دید توان و مکان و پول زیادی می خواهد و بعد هم ول کرد.

     

    - درخانواده شما به جز شما کس دیگری هم به کار مطبوعاتی علاقه مند بود مثلا فرزندانتان؟

    بله یکی در روزنامه لوموند انگلیس و دیگری گاردین فلوریدا فعالیت می کنند.

    -اگر به گذشته برگردید دوباره همین راه را می روید؟

    هرکس تابع شرایط زمان ومکان است باید ببینم شرایط من چطور می شود و چقدر دیگر عمر می کنم.با این بیماریهای خاص که دارم چون من هیجده بارجراحی انجام دادم .اگر شرایط برای جسم من مناسب بود (با لبخند)بله تا واپسین لحظات.

    -بزرگترین آرزوی که داری چیست؟

    جراید مملکت ما به ان حد اعلا آنچنانی برسند که آزادانه نه مخربانه برای ارتقاء این مملکت از همه نظر سیاسی ،اقتصادی،فرهنگی،اجتماعی ،ورزشی مطلب بنویسند و مرشد و راهنما باشند.

    -با سپاس از همکاری شما برای شرکت دراین مصاحبه  اگر حرفی دارید که به صحبتها اضافه کنید بفرمایید؟

    فقط چند توصیه می کنم به این چند روزنامه ای که در بندر هستند اول اینکه با هم باشند،دوم اینکه روزنامه رو همیشه با تیتر وسوتیتر بیرون بدهند. چون روزنامه بدون تیتر ولواینکه بهترین وبزرگترین خبرها چه اقتصادی وفرهنگی و هرچه را که فکرش را بکنید داشته باشد اگر تیتر و سوتیتر رانداشته باشد یک ستون که هیچ آن دو سه و سه ستونی که می نویسند اصلا"خواننده همان چند خط اول آنرا ول می کند.بدلیل اینکه با یک حروف ریز آمده و نه تیتر خورده و نه سوتیتری دارد.شما اگر روزنامه خاور من را ببینید و با روزنامه ندای هرمزگان و صبح ساحل به اندازه من تیتر ندارند.هرتیتر را یکی می برد.آن تیتر را ورزشکار می برد،آن تیتر را تاجر می برد وآن تیتر را اجتماعی خوان می برد در نتیجه آنهایی که باید بخواندش و می خواندش روزنامه را می برد.    

     چاپ شده در ندای هرمزگان دهم اردیبهشت۱۳۹۲

     

    تجدید احساسات

     

    فیلم برف روی کاجها نگاهی جتماعی به زندگی افرادجامعه دارد که اکنون مدتی است که به مدد سینما به معرض نمایش عموم گذاشته شده است.زندگی زوجی نه چندان جوان که در اوایل میان سالگی دستخوش حوادثی احساسی می شود که  به جدایی آنها می انجامد و در حاشیه زندگی آنها با دوستان به ارتباطشان با افراد دیگری می پردازند.

    فیلمبرداری سیاه و سفید به فضای بی روح روابط بین آدمهای فیلم صحه می گذارد همچنان که فیلم به پیش می رود با سردتر شدن هوا مواجه می شویم و فضای خاکستری فیلم به سردی روابط آدمها دامن می زند.

    انسانهای طبقه اشراف که در کلان شهر تهران، گرچه بدنبال احساسات گمشده هستند که مدتهاست از بین رفته است.اما د رعین حال انها به روابط و احساساتی که در حال حاضر باآن سرکار دارند بی اعتنا هستند،این نوعی از خود بیگانگی است که در جامعه مدرن امروز در سطح جهانی به چشم می خورد و نمونه کوچک و شبه مدرن آنرا در کلان شهرهای ایران از جمله تهران،شیراز و اصفهان نیز شاهد هستیم.

    آنچه که اهمیت دارد احساسات گمشده یا بخشی از هویت فردی است که با غرق شدن در جامعه مدرن از بین رفته و آدمها بدنبال احیاء این احساسات و هویتها هستند،تا بدین وسیله بتوانند هویت گمشده خود را بازیابند.

    در پایان فیلم  شاهد هستیم که شخصیت اول زن بابازی مهناز افشار که در ابتدا بعنوان زنی مستقل درچنبره این سیتم خرد شده و در استحاله آن قرار میگیرد.    

     

    نگاهی به­دو مفهوم­از خودبیگانگی و مصرف گرایی در ترانه­های رامی

     

    رامی در دهه ی پایانی زندگی خود شاهد از بین رفتن معماری خاص (حیاط های بزرگ، درختانی با سایه ی گسترده و بادگیرها) در شهر بندرعباس به واسطه ی نوسازی و رواج آپارتمان نشینی بود. این مسئله به تدریج باعث تغییر ماهیت زندگی، آداب و رسوم و ارتباطات افراد شده و همچنین نوع مصرف آن ها را نیز مطابق مدرنیته تغییر می داد. او از روزی که ما اکنون در آن زندگی می کنیم می ترسید، روزی که در برج های سر به فلک کشیده هیچ کس از حال و روز همسایه ی بغل دستی اش خبر ندارد، در حالی که در گذشته از چند کوچه پایین تر هم مردم از حال و زندگی هم خبر داشتند و یا حداقل یکدیگر را می شناختند و با وجود بعد مسافت فراوان به همدیگر نزدیک تر بودند. اما اکنون حتی با وجود فاصله های اندک افراد بیشترین فاصله را از هم دارند. این دوری مسبب بیگانه شدن افراد و از نظر جامعه شناسان از خود بیگانگی شده است. رامی در ترانه هایش به وضوح این موضوع را بیان کرده:

    "فاصله ی شهر دلُن / از رو زمین تا آسَمُن"

    در این جا به تفسیر دو مفهوم از خود بیگانگی و مصرف گرایی در چهار ترانه ی راز دل، غبار غم، گپ پوچ و یادگار می پردازیم.

    توانایی مثبت بشر در طول تاریخ برای مهار نیروهای طبیعت افزایش یافته است. به طور هم زمان تاریخ نشان می دهد که بشر به طور فزاینده ای بیگانه شده است. به نظر مارکس، بیگانگی حالتی ست که در آن بشر مقهور نیروهایی می شود که خود خلق کرده است. این نیروها به مثابه قدرت های بیگانه در برابر او قد علم می کنند:

    "همش فکر نُن و چوک و مُم و زن / یه ذره دلخاشی رنج دمادم

    نه مُم راضی نه زن راضی نه چوکُن / اگه پول اِتنَبو اِتناگَن آدم"

    مارکس در آثار اولیه ی خود، پول را سرشت بیگانه شده ی کار و وجود انسان می داند، سرشتی که انسان مقهور آن شده و به پرستش آن پرداخته است. همچنین در دست نوشته های اقتصادی و فلسفی سال 1844 پول را دلال محبت برای نیازهای آدمی خوانده است. دستیابی به پول، به آرزوی انسان بدل شده و او را از سرشت حقیقی اش بیگانه ساخته است:

    "گرد و غبار لحظه اُن / وختی بِنینت روی دلُن / رفاقت اَم اَ بین اَرِیت

    وختی که آدم بَشِه غرق / تو خاشی و تو زرق و برق / همدلی اَ رواج اَکِیت"

    شخص از خود بیگانه همچون غریبه ای ست که هیچ پیوندی با جامعه ای که در آن زندگی می کند و یا حتی با گروه هایی از آن جامعه ندارد. مشغله ی اقتصادی، زیاده خواهی، مصرف گرایی که منجر به درگیر شدن مردم با کار می شود، مردم را از دوستان، زندگی و خویشتن خویش جدا یا به عبارتی بیگانه می سازد.

    "رفیق روز بی کسی / یادش اَرِیت فریادرسی / جواب سر بالا تَدِیت

    فاصله ی شهر دلُن / از رو زمین تا آسمُن / کینه اَ گرد راه اَتِیت"

    پس کار که کانون هویت و معنای فرد است از او جدا شده و در نهایت به نیرویی مخرب و مقابل او تبدیل می شود. اگر همان طور که مارکس مدعی شده در جامعه کار آدمی را از خود بیگانه می کند، پس هر چه بیشتر کار کنند از خود بیگانه تر می شوند و برای فرار از این بیگانگی به اشکال مختلف مصرف رو می آورند که همه ی آن ها نیازمند پول است. پس مجبورند سخت تر کار کنند تا از تاثیر کار بر خود بگریزند:

    "همَه از خُ نا امیدن / نه مرادن نه مریدن

    بنده ی ظالم و ظلمن / غُلمُ زور و زرن"

    در تمامی جوامع توتالیتر و تمامیت خواه این رویه وجود دارد که به وسیله ی تبلیغات، مصرف گرایی را رواج دهند. یکی از کارهایی که تبلیغات انجام می دهد منحرف کردن توجه مردم از مسائل اجتماعی و سیاسی به مسائل خصوصی و خود شیفتگی است:

    "بِی هر کَه فکر اَکُنت ایناگَن اِنسُن / بِی هر کَه حس ایشَه ایناگَن آدم"

    ارضای شخصی تبدیل به دغدغه ای دائمی می شود و همراه با آن از خود بیگانگی شدت می گیرد و روحیه ی اجتماعی ضعیف می شود:

    " بِی چه مردم همَه از دردُنِ هم بی خبرن / هم اَ شور خنده دورن هم اَ غم بی خبرن

    تو همی شهر مُمی خُ وا همی لهجه ی خاش / تو همی محلَه غریبن مث یک دَروادَرن"

    پس تبلیغات (مصرف گرایی) بیش از یک ابزار تجاری محض است. مصرف گرایی حیات روزمره را در کنترل خود می گیرد و بر روابط اجتماعی سیطره می اندازد:

    "نه اِسفالتَه نه بولوارَه نه کولر / چه وا روزی در هوندن شهر بندِر

    سهیلی سنگُن از رو تَک شَواگِه / یه رو هُو هَه دو رو نی یاد کَندِر"

    و در عین حال مردم را به درون گرایی و جدایی گزیدن از دیگران و اجتماع رهنمون می سازد:

    "نه بندر بندر اُن روزگارِن / نه چشمی منتظر وا راه یارِن

    درخت سنگ و سیمُن سُوز اَبودِن / دل دیوُنَه تنها یادگارِن"

    و بدین وسیله به آن ها شکلی از سلیقه ی جمعی تحمیل می کند تا بتواند کالا را به فروش برساند. بنابراین مجبور است نگرش ها، شیوه های زندگی، رسوم، عادات و ترجیحات مردم را زیر و رو کند.

    موارد یاد شده رامی را به عنوان کسی که روحیه شاعرانه داشت و نسبت به درد مردم حساس بودهمواره موردرنجش قرارمی دادودر مرتبه ی دوم چون نمی توانست کاری برای رهایی مردم انجام دهد، بیشتر عذاب می کشید و تنها راه انتقال و التیام این زخم تاریخی را بیان آن ها در ترانه هایش می یافت.

      منابع:

    1-  ابراهیم منصفی، ترانه های رامی، نشر ماهریز

    2-  آرتور آسابرگر، روش های تحلیل رسانه ها، پرویز اجلالی، دفتر مطالعات و توسعه ی رسانه ها

    3-  تیم دیلینی، نظریه های کلاسیک جامعه شناسی، بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، نشر نی

     سایت رامی(ابراهیم منصفی)

     

    احمد فرامرزی پدر مطبوعات هرمزگان

     

     

    کسی که بزرگ است نیازی به تبلیغات دیگران و به عبارتی چهره سازی ندارد،چه بسا که این صحبتها نه تنها به بزرگنمایی او کمک نمی کند بلکه تخریب نیز می نماید .امروز مراسم خاکسپاری مرحوم قاسم کرمی مدیر مسئول روزنامه صبح ساحل است.که الحق برای این روزنامه زحمت بسیاری کشیدو برهیچ کس بخصوص اهالی مطبوعات زحمات وی پوشیده نیست.این درحالی است که سایتهاو برخی روزنامه ها او را پدر مطبوعات هرمزگان و کسی که برای اولین بار در هرمزگان  و در سال 1362 با اخذ مجوز انتشار صبح ساحل سنگ بنای فعالیت های مطبوعاتی و روزنامه نگاری را در استان گذاشت(به نقل از روزنامه صبح ساحل) می خوانند،وبدتر اینکه همه از روی دست هم بدون تحقیق رونویسی کرده و به انتشار یک خبر اشتباه کمک می کنند.

     در صورتی که هرمزگان  قبل از انقلاب و تا قبل از صبح ساحل دارای چند روزنامه بنام های ندای ایران نوین(سال۱۳۴۹)،خاور(۱۳۵۳)،موج(۱۳۵۹) و نوید هرمزگان(۱۳۶۰) بوده است.که اگر ندای ایران نوین را که مربوط به حزب ندای ایران نوین بود را گرچه که بندر منتشر میشد بحساب نیاوریم. خاور به مدیر مسئولی احمد فرامرزی در بندرعباس اولین روزنامه محسوب میشود. وجالبتر اینکه مدیرعامل روزنامه خاور فربدون دبیری هنوز در قید حیات است که خود سند زنده ای است بر این مدعا. مصاحبه اوبا هرمزگان نیوز را می توانید دراینجا بخوانید

    سفر با حاج سياح

  • سفر با حاج سياح
     
    نويسنده: احسان نوروزي
    ناشر: افق
    سال نشر: 1391 (چاپ 1)
    قيمت: 6500 تومان
    تعداد صفحات: 159 صفحه
    شابك: 978-964-369-797-6

  • كتاب سفرنامه‌ي نويسنده است به اروپا. احسان نوروزي، متولد سال 1358 و دانش‌آموخته‌ي ادبيات نمايشي است. از كارهاي منتشر شده‌ي او مي‌توان به ترجمه كتاب حق‌السكوت (ريموند چندلر) اشاره كرد.

    فصل اول كتاب با عنوان "وين" با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "قريب صد و پنجاه و اندي سال بعد از حاج سياح به اروپا مي‌رسم. برخلاف برنامه‌ام براي سفر زميني، با پرواز ساعت ده صبح به وين در اتريش پرواز كرده‌ام. بعد از چهار ساعت چرت‌هاي گاه و بي‌گاه كه با وراجي‌هاي پيرزن بغل‌دستي‌ام پاره مي‌شود، بالاخره زمين‌هاي قهوه‌اي‌فام آسيا به سرزمين سبزي بدل مي‌شود كه رود دانوب از ميانش مي‌گذرد. از كنار بال هواپيما به زحمت نگاهي مي‌اندازم به رديف سقف‌هاي قرمز و آجري‌رنگ خانه‌هاي كم‌طبقه‌ي وين كه مدام نزديك و نزديك‌تر مي‌شوند تا اين كه هواپيما مي‌نشيند. تابلوهاي تبليغاتي فرودگاه پيشاپيش مسافران را براي مواجهه با اين شهر آماده مي‌كنند: شهر موتزارت، قلب اروپا، مركز امپراتوري هابسبورگ.
    اين كه سفر دو ماهه‌ام به اروپا در اين زمان و از اين شهر آغاز شده كاملا تصادفي است (شوهر عمه‌ام كه ويزاي اين سفر را فراهم كرده در اتريش ساكن است و آژانس هواپيمايي هشدار داده بود كه بهتر است ورودم به منطقه‌ي ويزاي متحد اروپا (شنگن) از مسير همان كشوري باشد كه از آن ويزا گرفته‌ام، به خاطر همين بود كه نشد سفرم را سراسر زميني انجام دهم؛ پس به‌محض اين كه پول ترجمه‌ي جديدم، هشت‌صد هزار تومان را گرفتم، وامي دو ميليون توماني هم جور كردم و با كمتر از دو هزار يورو راهي اين سفر شدم) ..."

  • دشمن مطبوعات

     

    اُومبرتو اِکو ترجمه کامران صادقی

      می تواند از بد بینی پیری باشد ویا از روشن بینی ای که انسان در طول زمان کسب می کند، بهر حال هنگامیکه روزنامه ایتالیایی لسپرسو از من پرسید که آیا مایلم مقاله ای در دفاع از آزادی مطبوعات در ایتالیا بنویسم، برخوردم تردید آمیز بود.
     وقتی که آزادی مطبوعات به حامی نیاز داشته باشد، معنای خوبی برای جامعه و مطبوعات آن ندارد. در یک جامعه سالم نیازی به دفاع از آزادی مطبوعات نیست، چرا که هیچ کس در رویا هم بفکر محدود کردن آن نیست.

         این اولین دلیل از دلائلِ بسیار تردید من است. در ایتالیا تنها نخست وزیر سیلویو برلوسکونی مسئله نیست. از زمان سیاستمدار رومی کاتیلینا تا بامروز، ملت مجبور به تحمل یک صف طولانی از سیاستمداران فرهمند (کاریزماتیکِ) بی ملاحظه بوده که امور دولتی برای آنها به اندازه نیازهای شخصیشان اهمیت نداشته اند. هر کدام از آنها چهار چوب قدرت خود را بی هیچ ملاحظه یی گسترش داده و در این مسیر، مجلس، قوه قضائیه و قانون اساسی را لگد مال کرده اند. خودی ها از امتیاز بهره مند گردیده و فواحش نیز گهگاه بی نصیب نمانده اند.

         در این روند، منافع عمومی متکبرانه با علائق شخصی یکسان قلمداد می شوند. البته آنها همیشه قادر نیستند قدرت خود را آنچنان که مایلند، گسترش بدهند، چرا که جامعه مانع آنها می گردد. اما وقتیکه بهر حال موفق می شوند، چرا ما می بایستی از آنها گله کنیم و نه از جامعه ای که اجازه می دهد چنین افرادی تا این حد پیش بروند.

         مادرم داستانی برای من تعریف کرده که من هیچ گاه آنرا فراموش نخواهم کرد:

    او در سن 20 سالگی نزد یک نماینده لیبرال مجلس، بعنوان منشی مشغول به کار می شود- و من در اینجا برروی کلمه "لیبرال" تاکید می کنم. در روز به قدرت رسیدن موسولینی، او به مادرم می گوید: "شاید این مرد موفق شود کمی نظم در ایتالیا بر قرار سازد". در آن دوران بحرانی موضع این نماینده مجلس بسیار رایج بود. فاشیسم تنها توسط موسولینی حاکم نشد، بلکه توانست بدلیل نااستواری و کاهلی افرادی مانند رئیس مادر من گسترش بیابد.

         بنابراین بی حاصل است همه چیز را در برلوسکونی که می توان گفت منحصرا در پی معاملات خویش است، متمرکز کنیم. این اکثریت ملت ایتالیا است که در سازماندهی اعتراض اهمال کرده است. اعتراض علیه تضاد منافع با سیاستمدارانش، علیه رژه غیر نظامیان مسلح در خیابانها، علیه تصویب قوانین آلفانو، که به چهار تن از اعضاء دولت امکان می دهد، تا زمانیکه در مصدر امور هستند، از تعقیب قضائی در امان باشند؛ و این ملت ایتالیا است که، اگر رئیس جمهور مخالفت خود را نشان نداده بود، محدودیت (موقتی) آزادی مطبوعات را براحتی می پذیرفت.  

         علاوه بر این اگر کلیسای کاتولیک در بحث عمومی دخالت نمی کرد، ملت بدون درنگ، حتی احتمالا با حدی از تبانی پنهانی، امر مسلم بهره مند ی برلوسکونی از خدمات فواحش را می پذیرفت. البته این موضوع در هر حال بزودی فراموش خواهد شد، چرا که بسیاری از ایتالیائی ها، حتی کاتولیک های متدین، گهگاهی خود به چنین اعمالی دست می زنند.

         بنابراین چرا می بایستی من در باره این وضعیت نگران کننده مقاله ای بنویسم  و روزنامه ای برای آن حق الزحمه بپردازد؟ این مقاله را کسانی خواهند خواند که با خطراتی که دموکراسی را تهدید می کنند آشنا هستند، اما حاضرند تا زمانیکه جیره روزانه خود را از برنامه های بی محتوای تلویزیون دریافت می کنند، چنین وضعیتی را بپذیرند. همان کسانی که در اصل چیزی در باره آبروریزی های روابط جنسی سیاستمداران نمی دانند، چرا که برلوسکونی تقریبا تمام فرستنده های تلویزیون ایتالیا را تحت کنترل دارد و آنها در باره این افتضاحات هیچ گزارشی پخش نمی کنند.

          بنابراین چرا می بایستی این زحمت را قبول کرد؟ دلیلش روشن است. در سال 1931 حکومت فاشیستی تمام استادان دانشگاهها را، که در آن زمان تعدادشان 1200 نفر بود، مجبور کرد که نسبت به رژیم سوگند وفاداری یاد کنند. تنها 12 نفراز آنها(یعنی یک در صد) از این کار سر باز زدند و شغل خود را از دست دادند. گاهی از 14 امتناع کننده صحبت می شود. همینکه اطلاع در این زمینه این چنین ناروشن است نشان می دهد که مسئله در آن زمان چقدر کم اهمیت تلقی میشده است.

         خیلی ها سوگند وفاداری یاد کردند- شاید به توصیه افرادی مانند پالمیرو تولیاتی، یکی از فعالین کمونیست و یا بندتوکروچه فیلسوف - تا بتوانند به تدریس ادامه بدهند، و بعضی از آنها بعدها در دوران پس از جنگ، مهره های مهم مبارزه ضد فاشیستی شدند. شاید آن 1188 نفری که سوگند وفاداری یاد کردند، دلایل کاملا خوب و شرافتمندانه ای داشتند، اما 12 نفری که امتناع کردند آبروی دانشگاه و بطور حتم آبروی کشور را نجات دادند.

         از این رو ضروری است که ما گهگاه امتناع کنیم، حتی اگر تاثیر چندانی نداشته باشد. در اینصورت دست کم نسل بعدی می داند: بودند افرادی که همکاری نکردند.

    منبع:انسان شناسی و فرهنگ

    جامعه شناسی دروغ

    روزی در حال قدم زدن در پیاده رو هستید که ماشینی کنار شما می ایستد ،دوستی قدیمی است که از شما می خواهد او را برای چند دقیقه ای همراهی کنید. او می خواهد به مراسم تشیع جنازه یکی از اقوام برود و شما را قانع می کند که فقط در آنجا برای اینکه جلوی حرف زدن فامیل را بگیرد ،خود را نشان داده و بلافاصله بر می گردد.شما در طول مسیر شاهد رفتارهایی از او هستید که اصلاً به یک فرد عزادار ربط پیدا نمی کند. او سی دی گذاشته و آهنگهای شاد مورد علاقه اش را با صدای نسبتاً بلند با همراهی کردن خواننده می خواند.هنگامی که به محل تشیع جنازه می رسید او در فاصله مشخص دور از چشم حضار ماشین را پارک می کند، با هم به سمت مراسم و جایی که جمعیت بسیاری حضور دارند می روید چند صد متری مانده به سمت جمعیت از شما می خواهد که همین جا منتظر او بمانید. او به سمت جمع رفته و از میان آنها شخصی که صاحب عزاست را پیدا کرده و در آغوش می کشد و های های شروع به گریه می کند. و می گوید که اورا از حضور در مراسم معاف کند چون از دیشب که خبر را شنیده است خواب به چشمانش نیامده بطوری که صبح قادر به رانندگی نبوده و از یکی از دوستانش (که شما باشید) خواهش کرده او را تا اینجا برساند. صاحب عزا هم او را درآغوش گرفته و می خواهد که  بیش از این خود را ناراحت نکند و به تقدیر الهی تسلیم شود.حالا صاحب عزا است که او را دلداری میدهد!و از اومی خواهد که زودتر از اینجا برود.شما به اتفاق یکدیگر به طرف ماشین برگشته و او از شما می خواهد که تا دم در قبرستان شما رانندگی کنید.بعد از آن او پشت فرمان نشسته و سی دی مورد علاقه اش را با صدای بلندتر از قبل گوش می کند و با شادی آن را همراهی می نماید!!!

    به راستی علت این همه ریا و دو رویی چیست؟ همواره در زندگی روزمره خود با انواع و اقسام برخوردها و کنشهای افرادی از این قبیل روبرو می شویم.این رفتارها که خاص ایرانیان است در هیچ ملت دیگری دیده نمی شود! نه اینکه آنها درویی و دروغ گویی را ندارند اما آنها این تناقص و تضاد فرهنگی و رفتاری ما را ندارند.ما در آموزه های دینی و فرهنگ آرمانی خود همواره دروغ ،ریا،دورویی و...را مورد نکوهش قرار داده و انجام آن را کار بسیار بدی تلقی می نماییم.پس چرا ما با تمامی این آموزه ها، باز هم در زندگی روزمره و اعمال خود نه تنها این پیشینه دیده نمی شود،بلکه عکس آن نیز عمل می کنیم.

    اروین گافمن که نظریه پردازان کنش متقابل نمادین در جامعه شناسی است. نظریه ای دارد که نشان می دهد میان اجراهای تئاتر و انواع کنشهایی که همه در اعمال روزمره و کنشهای متقابل مان انجام می دهیم، وجوه مشترک بسیاری وجود دارد.گافمن این را نظریه نمایشی می نامد.گافمن چنین می پنداشت که افراد در هنگام کنش متقابل ، می کوشند جنبه ای از خود را نمایش دهند.که مورد پذیرش دیگران باشد.اما کنشگران حتی در حین انجام این عمل، می دانند که حضارشان ممکن است در اجرای نقش آنها اختلال ایجاد کنند.به همین دلیل کنشگران نیاز به نظارت حضار را احساس می کنندبه همین دلیل در مثال بالا شخص کنشگر یا بازیگر از شما می خواهد که نقطه ای دور از صحنه بازی او منتظرش باشید.او کاملاً مراقب عناصری است که ممکن است اخلالگر باشند.بازیگران امیدوارند که خودی را که به حضار نشان می دهند و در این مثال صاحب عزاست ،به اندازه ای نیرومند باشد که آنها را به همان سان که خودشان می خواهند، نمایش دهد، آنها امیدوارند که نمایش حضارشان را وادار کند تا داوطلبانه به دلخواه آنها عمل کنند. که در اینجا شخص بازیگر می خواهد صاحب عزا او را از حضور در مراسم تشیع جنازه معاف کند.گافمن این علاقه اصلی را بعنوان مدیریت تاثیرگذاری مطرح می کند.این مدیریت شگردهایی را در بر می گیرد که کنشگران برای حل مسائلی که احتمالاً ممکن است در این زمینه با آن رو به رو شوند. از آنها استفاده می کنند.

    گافمن به دنبال قیاس نمایشی، از جلوی صحنه صحبت می کند .جلوی صحنه بخشی از اجرای نقش است که معمولاً به صورتی ثابت و عمومی اجرا می شود . تا موقعیت را برای کسانی که نمایش را می بینند، مشخص کند. گافمن در قالب مفهوم جلوی صحنه، میان محیط و نمای شخصی تمایز قایل می شود.محیط به آن صحنه فیزیکی اطلاق می شود که معمولاً باید آماده باشد تا کنشگران اجرای نقش کنند.

    گافمن نمای شخصی را به قیافه و منش تقسیم می کند ،قیافه شامل آن چیزهایی می شود که منزلت اجتماعی نمایشگر را به حضارشان می دهد که در اینجا قیافه محزون و چشمهای قرمز فرد است، منش به حضار یاد آور می شود که چه نوع نقشی را بایداز یک نمایشگر در یک موقعیت معین انتظار داشته باشند.مثلاً همراهی و همدردی با صاحب عزا و دراینجا ما شاهد ناراحتی بیش از حد توقع عزادار هستیم ما معمولاً انتظار داریم که قیافه و منش ، با یکدیگر همخوانی داشته باشند.اشاره به نظریه گافمن به ما یاد آوری می کند که نقش فرد چقدر می تواند در تعیین سرنوشت و موقعیت های اجتماعی موثر باشند. هر چند سیستم و ساختار بسته باشد، از آنجایی که اجتماع را افراد آن جامعه می سازند بنابراین نقش فرد در جامعه بسیار مهم تلقی می شود.

    تا زمانی که دورویی و ریا در جامعه ما دارای کارکرد مثبت است و افراد می توانند از این طریق به خواسته ها و اهدافشان برسند هیچ کاری نمی توان کرد که جامعه را از این وضعیت رها کند،کارکرد دروغگویی این است که از طريق آن مخاطبين جذب مي شوند، مغازه ها مشتري پيدا مي کنند و جنسي فروخته مي شود. اين بدين معناست که دروغگو اين تجربه را بدست آورده که از طريق دروغ مي شود تبرئه شد، نظر مثبت ديگران را به خود جلب کرد، کار ناشايست خود را پنهان کرد، ديگران را براحتي فريب داد و بسیاری موارد مشابه دیگر.

      برای از بین بردن دروغ در جامعه ایران و رسیدن به فرهنگ آرمانی که مطابق با ارزشهای دینی و ملی ماست و برای اینکه این فرهنگ آرمانی در میان مردم نهادینه شود و جزیی از نظام اجتماعی محسوب گردد باید بتوان آنرا جامعه پذیر نمود و این وظیفه مهم بر عهده کارگزاران اجتماعی است که مهمترین آنها خانواده، مدرسه و رسانه ها هستند.کودک در اولین مرحله در خانواده است که می آموزد دروغ گویی بد است و آنرا تقبیح می کنند اما زمانی که در عمل پدر و مادر دروغگویی و ظاهرسازی را می بیند با تضاد مواجه می شود.در مرحله بعد در نظام آموزشی و مدرسه است که کودک برای جلب نظر معلم بخصوص در نظام آموزشی نمره محورو همچنین مورد تنبیه قرار نگرفتن با دروغ مواجه می شود.و حتی در بعضی موارد حادثه بدتری رخ می دهد ازجمله خودکشی یک دانش آموز مدرسه تیزهوشان که چند سال پیش اتفاق افتاد واین بدلیل ایجاد تنش و استرس در نظام آموزشی نمره محور است.

    سومین مرحله رسانه ها می باشد کودک در کتاب ها قصه به نوعی دیگر با دروغ مواجه می شود به طور مثال در قصه کدو قلقله زن ،پیرزن که درون کدو قرار دارد برای افراد از دست حیوانات زمانی که از او می پرسند پیرزن را ندیدی می گوید: والا ندیدم بلا ندیدم!بصورت عملی دروغ گویی راآموزش می دهد.

     تلویزیون به عنوان رسانه ای دیداری و شنیداری نیز به این تضاد دامن می زند بطور مثال مسئولین از ساده زیستی و زندگی بدون تجملات ائمه و معصومین صحبت می کنند و مردم را به این زندگی تشویق می نمایند اما خود فرد نصیحت کننده دارای لباسی فاخر ودرون دکور و صحنه آرایی بسیار مجلل قرار دارد،که با صحبتهای او همخوانی ندارد. یا سریالها و فیلمهای که از طبقات مرفه جامعه نشان داده می شود و مشکلاتی که این افراد با آن مواجه هستند را نشان می دهد و در واقع مشکلات برای  طبقه عامه مردم قابل لمس نیست.

    بنابراین مجموعه این تضادها باعث می شود دروغ درون نظام شخصیتی فرد پذیرفته شده و دیگر به این راحتی از بین نمی رود.

     واین میسر نمی گردد مگر در نظام اجتماعی و نظام شخصیتی یکپارچگی ارزشی ایجاد شود.سپس این یکپارچگی به سایر نظامها (فرهنگی ،اقتصادی و...) تسری پیدا کند.بعبارتی اگر کودک درخانواده یادگرفت دروغ نگوید درمدسه به همین خاطر تنبیه نشود!و این یعنی تمامی نظامها بطوری هماهنگ باشند که فرد برای راست گویی مورد مواخذه قرار نگیرد،ویا برای انجام کارهای حقیقی و حقوقی در مسیری قرارنگیرد که اگر دروغ می گفت کارش زودتر و بهتر راه می افتاد.

    تا زمانی که خودمان نتوانیم ارزشها و باورهایمان را باور کنیم (نهادینه کردن)و بوسیله کارگزاران اجتماعی (خانواده،مدرسه و رسانه ها) آنرا جامعه پذیر و یکپارچه نسازیم، هیج کاری نمی توان کرد.

    اگر بخواهیم به جامعه آرمانی بدون دروغ برسیم باید هر یک از ما سهم خود را در قبال نسل آینده ادا کند.

     

    منبع:نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر/ جرج ریترز/ محسن ثلاثی/ انتشارات علمی

    این مقاله در روزنامه دریا مورخ 19/12/1391به چاپ رسیده است

    برترین های نوزدهمین جشنواره سراسری مطبوعات و خبرگزاری ها

    از میان ۱۴هزارو ۳۰۹ اثر رسیده به جشنواره هیئت داوران ۱۰۴ اثر را بعنوان اثر برگزیده انتخاب کردند، *بخش مطبوعات سراسری:

    -در زمینه مقاله فرهنگی، مهدی خلیلی حائز رتبه اول شد و محمد جداری عالی، سید رضی موسوی و علی یحیایی، نفرات شایسته تقدیر شدند.

    -در زمینه مقاله اقتصادی، حسین سلطان‌آبادی رتبه اول و حسن فرامرزی، محمد نقی نظرپور، فاطمه رضایی و ایوب خزایی، نفرات شایسته تقدیر شدند.

    -در زمینه گزارش غیر خبری، فرشته اثنی عشری رتبه اول را به دست آورد و محسن ظهوری و محمد صادق منصور نفرات شایسته تقدیر شدند.

    -در زمینه عکس غیر خبری، علیرضا عطاریانی حائز رتبه اول شد و ابراهیم رجبیان و بهنام عابدی، نفرات شایسته تقدیر شدند.

    -در زمینه مصاحبه اصغر زارع کهنمویی، رتبه اول را به دست آورد و سمانه صادق قلی خانی و محمد رحمانی، شایسته تقدیر شناخته شدند.

    -در زمینه خبر، حمیده گودرزی، رتبه اول و فهیمه خزایی فر و معصومه ملکی نفرات شایسته تقدیر در این زمینه معرفی شدند.

    -در زمینه طرح و کاریکاتور، محمدعلی رجبی نفر اول و حسین کشت کار و نوید شریفی، شایسته تقدیر شناخته شدند.

    -در زمینه صفحه آرایی، محمد علیایی مقدم، رتبه اول را به دست آورد و سلمان رئیس عبداللهی، شایسته تقدیر در این زمینه معرفی شد.

    -در زمینه مقالات تخصصی، محمدحسین شیخ حافظ رتبه اول را به دست آورد و مهسا ماه پیشانیان، فرهاد مهدوی و عباس کاردان به عنوان نفرات قابل تقدیر معرفی شدند.

    همچنین، در زمینه سرمقاله یادداشت، دنیا حیدری بیدواز، بابک اسماعیلی و سعید مثتقاثی، در زمینه مقاله سیاسی، شهرام شیرکوند و محمدرضا مانه‌فر، در زمینه مقاله اجتماعی، مریم خباز و فیض‌الله پیری، در زمینه گزارش خبری، مسعود نوذری، در زمینه عکس خبری، علی کاوری و آسیه اسدپور، در زمینه تیتر و در زمینه طنز مکتوب، اسماعیل عسلی و یونس گریوانی به عنوان نفرات شایسته تقدیر شناخته شدند.

    *بخش مطبوعات استانی:

    -در زمینه مقاله سیاسی، سیدیحیی حسینی رتبه اول و علیرضا صلواتی شایسته تقدیر شد.
    -در زمینه مقاله اجتماعی، اسفندیار سپهری نیا حائز رتبه اول شد و شیما محمدی و غلام بناوند نقده، شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه گزارش خبری، محمدباقر نباتی مقدم، رتبه اول را به دست آورد و جواد بهرام پور، شایسته تقدیر شناخته شد.
    -در زمینه گزارش غیر خبری، فاطمه محمدی رتبه اول را به دست آورد و اسکندر خنجری و نازلی حیدرزاده بعنوان نفرات قابل تقدیر معرفی شدند.
    -در زمینه عکس خبری، مهدی بلوریان (عکاس خبرگزاری مهر در خراسان رضوی) حائز رتبه اول و حمید موقر، شایسته تقدیر شناخته شد.
    -در زمینه عکس غیر خبری، امید شکری رتبه اول را به دست آورد و میلاد معصومی و سعید سروش، شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه مصاحبه، سید ایمان ضیابری سیدین، رتبه اول و آسیه عسگری و محمدامین خوش نیت نفرات شایسته تقدیر شدند.
    -در زمینه خبر، مهناز خجسته‌نیا نفر اول و حسن دهقان و مهدی عسگری، شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه تیتر نویسی، مهدی رفائی، رتبه اول را به دست آورد و بهاره فتح آبادی و ناهید زمانی، شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه طنز مکتوب، راشد انصاری، رتبه اول به دست آورد و فرهاد ناجی و فرهاد باغشمال آذر به عنوان نفرات شایسته تقدیر شدند.
    -در زمینه صفحه آرایی، علیرضا کریم زاده شهری، رتبه اول را به دست آورد و رضا ماه پیکر و نادر تیموری، شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در این بخش همچنین، در زمینه سرمقاله یادداشت، سعید احمدیان و عصمت محمودی، در زمینه مقاله فرهنگی، روح الله مهدی پناه، در زمینه مقاله اقتصادی، مریم معمار، مصطفی انتظاری هروی و الهام فرهادی و در زمینه طرح و کاریکاتور، احمدرضا سهرابی و یاسر دلفان به عنوان نفرات شایسته تقدیر شناخته شدند.

    * بخش خبرگزاری‌ها:

    -در زمینه خبر، صدیقه حسینی رتبه اول (از خبرگزاری مهر) و مریم گلباز شایسته تقدیر معرفی کرد.
    -در زمینه گزارش، مریم سلیمی، رتبه اول را به دست آورد و حمید نورشمسی، (از خبرگزاری مهر) شایسته تقدیر شناخته شد.
    -در زمینه عکس، مهدی قاسمی رتبه اول را کسب کرد و نصرالله فروتن‌فر و امیر پورمند، شایسته تقدیر شدند.
    -در زمینه مصاحبه، رتبه اول را هدا عربشاهی (از خبرگزاری مهر) به دست آورد و میثم اکبرپوری و فاطمه حامدی خواه به عنوان نفرات شایسته تقدیر معرفی شدند.
    -در زمینه تفسیر و تحلیل خبر، مریم مسعود حائز رتبه اول و حامد شهبازی و امیر پرورش (از خبرگزاری مهر)، شایسته تقدیر شناخته شدند.

    *بخش پایگاه های اینترنتی:

    -در این بخش و در زمینه گزارش، مریم یوشی‌زاده رتبه اول و موسی کاظم زاده و سعیده آقاخانی شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه مصاحبه، عباس رضایی ثمرین رتبه اول را کسب کرد و زهرا صلواتی شایسته تقدیر شناخته شد.
    -در زمینه تفسیر و تحلیل خبر، داود احمدزاده، رتبه اول را به دست آورد و سعید کوشافر و فاطمه اسماعیلی، شایسته تقدیر شدند.
    همچنین، احمد معینی جم، علی حسن پور و میلاد بهشتی در زمینه عکس، شایسته تقدیر شناخته شدند.

    * بخش ویژه:

    -در زمینه «تبیین نقش مطبوعات و رسانه ها در تحکیم اقتصاد مقاومتی و محقق شدن تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی» صدیقه توانا رتبه اول و حسن صدرایی عارف و محمدعلی خلجی شایسته تقدیر شناخته شدند.
    -در زمینه «تبیین کارکرد رسانه‌ها؛ کلام صادقانه، نگاه منصفانه و نقد مشفقانه» گالیا توانگر، رتبه اول را به دست آورد و رضا نساجی زواره و بنیامین انصاری نسب شایسته تقدیر شناخته شدند.
    در زمینه «همگرایی و اتحاد جهان اسلام برای مقابله با توطئه‌های صهیونیستی و حمایت از بیداری ملت‌های مسلمان»، بهرام اخوان کاظمی رتبه اول را به دست آورد و سجاد اسلامیان، محمد جمشیدی و سیدحمید هاشمی، به عنوان نفرات شایسته تقدیر معرفی شدند.
    در زمینه «آسیب شناسی اجتماعی و فرهنگی با محوریت تاکید بر اصول اعتقادی، احکام و عبادات، ترویج ازدواج جوانان، تربیت کودکان و نونهالان و...» پریسا رضازاده جلالی و مهدی جعفری و حسن فرامرزی، لیلا خطیب زاده، محسن داوری و شهرام شیرکوند در زمینه «ترویج و تبلیغ فرهنگ کار و کارآفرینی و تبیین جایگاه تعاونی ها در تحکیم بنیان های اقتصادی کشور» شایسته تقدیر شناخته شدند. 

    ایران در نیویورک



    "براندن" عکاس/بلاگر آمریکایی مدت هاست تحت عنوان Humans of New York روایت های تصویری/نوشتاری اش از زندگی مردم را منتشر میکند. او که در ماه دسامبر به ایران سفر کرد میگوید: "علیرغم هشدارهای دولت آمریکا برای سفر به ایران و به ویژه عکاسی در آنجا، من به ایران آمدم. کشوری زیبا با تاریخچه ای غنی و مردمانی مهمان نواز. آنها مردم آمریکا را به طور ویژه ای دوست دارند. به ما لبخند میزنند، برایمان دست تکان میدهند، به صرف غذا دعوتمان میکنند و میخواهند پیغام های شخصیشان را به جنیفر لوپز برسانیم. استفاده از تکنولوژی، موزیک ها و فیلم های آمریکایی در اینجا عمومیت دارد. در ایران هم مانند بقیه کشورها، مردم عقاید و دیدگاه های متفاوتی دارند اما اکثریتشان با احترام و حسن نیت با شما برخورد میکنند. تنها نکته تاسف آور، رابطه خصومت آمیز بین دولت های این دو کشور است. اخیرا به دلیل کاهش ارزش ریال، سفر به ایران نیز بسیار ارزان تمام میشود."

    Inline image 10
    برای مترجمم توضیح دادم که میخوام مردم عادی رو سوژه عکاسی ام قرار بدم. ولی فکر کنم اون منظورم رو دقیق متوجه نشد. یکی از خانم های جوان که در حال عبور بود رو نگه داشتم. مترجمم عجولانه به اون گفت که ایشون میخوان از واقعیت های جامعه عکسبرداری کنن. سپس اون خانم خندید و به فارسی یه چیزی گفت. از مترجمم پرسیدم چی گفت؟ اون گفته: البته واقعیت تلخ ! Inline image 26



    کن اسکارتر: آمریکایی ها الان دارن به خودشون میگن: چی؟ عمرا این یه شهروند ایرانی باشه! و احتمالا بیشترشون میگن: تهران تو کدوم یک از ایالت های آمریکاس؟
    دوتا کامنتی که الان میزارم با نکوهش اکثر بازدیدکنندگان آمریکایی مواجه شدن که به اینا میگفتن شما باید آگاهیتون رو بالاتر ببرید!
    یاکوب: احتمالا یکی دو هفته دیگه جسدش رو پیدا میکنن که به خاطر عدم رعایت حجاب به قتل رسیده
    مالتر: عجیبه! مگه نباید موهاشون رو بپوشونن؟ موهای این که به وضوح مشخصه! امیدوارم یه موقع اسید رو صورتش نپاشن
    ماریا: چه خانم باوقار و زیبایی
    آماندا: متشکرم از خانم های تهرانی که اجازه دادید براندن ازتون عکس بندازه و برای ما منتشر کنه. اگر کامنت من رو میخونید میخوام بگم که کامنت های نفرت انگیز بعضی ها رو(که خلاف چیزی هست که اکثر ماها فکر میکنیم) نادیده بگیرید و افتخار کنید به اینکه باعث شدید چیزی هرچند کوچک به آگاهی ما اضافه بشه.
    فیلیپ: من سال 2009 به ایران سفر کردم و عاشق این کشور شدم. اصفهان، شیراز و بقیه شهرهایی که رفتم رو واقعا دوست دارم. جذابترین قسمتش هم خوده مردم ایران بودن. در تمام سفرهایی که تا به حال داشته ام هرگز با اینچنین مهمان نوازی و صمیمیتی از طرف مردم مواجه نشده بودم.
    اینها آتش نشانان ایستگاه 64 شمال تهران هستن. وقتی فهمیدن من از نیویورک اومدم ازم پرسیدن تو هم یه آتش نشان هستی؟  Inline image 20
    لنا: چرا آتشنشانا همیشه خوشتیپ به نظر میان؟
    کدی مای: عکسات واقعا نظر منو نسبت به ایران عوض کرد. ازت ممنونم
    جولی: من عاشق اون آقاهه هستم که داره زیرچشمی از پنجره نگاه میکنه
    برایان: مادربزرگ من به عنوان مادری که یکی از پسرهاش رو در جنگ ویتنام از دست داد یه بار بهم گفت که معتقده اگر مردم فقط به چهره های دشمنان احتمالیشان نگاهی بیندازند و اینو درک کنن که اونا هم واقعا انسان هستن، تب جنگ ها فروکش میکنه. اون همچنین میگه اگر مادران زمامدار امور بودن هیچوقت هیچ جنگی اتفاق نمیفتاد.
    سامانتا: چیزی که برام جالبه اینه که همه این عکس هایی که از ایران برامون آپلود کردی به نظر میان تو همین نیویورک گرفته شده باشن. واقعا جالب و زیبا هستن
    Inline image 11
    وقتی ازشون خواستم یه عکس از اونا بندازم، لبخند زدن و جوابی ندادن. برداشتم این بود که اونا مایل به این کار نیستن. مترجمم گفت فکر کنم اونا موافق باشن. به خاطر تواضعشون جوابی ندادن. رفتاری که خیلی از ایرانی ها دارن. یه بار دیگه ازشون درخواست کنی قبول میکنن Inline image 30

    آدریانا: ایرانی ها مردم شگفت انگیزی هستن. من خیلی از ایرانی هایی که به آمریکا مهاجرت کردن رو میشناسم. اونا واقعا شهروندان فوق العاده ای هستن. 
    شانون: فکر کنم اسم این سنت ایرانی ها "تعارف" باشه. امیدوارم درست نوشته باشم. شما سه بار یه چیزی رو میخواید یا میپرسید. اگر در بار سوم اون شخص همچنان بگه نه، این یعنی واقعا نه. دو بار اول اگر بگن نه این نشونه ادب و تواضعشونه. http://en.wikipedia.org/wiki/Taarof
    ایوان: این منو یاد مردم اروپای شرقی میندازه وقتی برای اولین بار اومده بودن آمریکا. همون شب به مهمونی شام دعوت شدن. وقتی میزبان که آمریکایی بود بهشون پیشنهاد غذای اضافه و بیشتر رو داد اونا گفتن نمیخوریم. به هوای اینکه میزبان آمریکایی مثل تشریفات سنتی اونا بهشون اصرار کنه: -"لطفا یه تیکه دیگه بردارید" -"نه ممنون. همین کافیه" -"خواهش میکنم بردارید. غذا که زیاده" -"نه حقیقتا نمیتونم. سیر شدم مرسی" -"دست منو رد نکنید دیگه. فقط یه تیکه" -"حالا که اصرار میکنید چشم..." ! ولی نمیدونستن برای آمریکایی ها "نه" یعنی "نه" و بلافاصله بعد از اولین و تنها "نه"ای که گفته میشه، غذا رو جمع میکنن میبرن و اروپایی ها همینجور شگفت زده مونده بودن و شاید کامل هم سیر نشدن !
    امیر: کاش ما هم خارجی بودیم تا هم این جماعت جلوی لنز ما با رضایت و لبخند به صف میشدند و هم هفت هزار تا لایک نوش جان میکردیم (فارسی نوشتم چون روی سخنم با دوستان همزبان اجنبی پرست بود). یه خارجی دوربین به دست و سرمایه دار که کیفیت کارهاش هم بسیار پایینه راه افتاده تو کوچه و خیابون و عکس میگیره. عکسهایی که نه رویکرد خاصی دارند نه جلوه و نکته ای. حالا این تبلیغ ایران محسوب میشه؟ یک عکس صرفا یادگاری از چند دختر ؟!
    کاوه: ماشالله ما ايرانيا از بس **** هستيم و عقده اي حتي كاري كه به نفعمونه رو تخريب مي كنيم!! اين آقا در اصل دقيقا همين كارو تو نيويورك مي كنه از ادم ها تو خيابونا عكس مي گيره و زيرش يه داستان درباره عكس مي نويسه، خيلي هم كار جالبيه چون آدم اينجوري حس نزديكي مي كنه با يه سري آدم هاي ديكه كه نمي شناسه. حالا بخاطر شرايط سياسي و اينكه خيلي از اونجايي ها فكر مي كنند غارنشين هستيم اومده ايران كه نشون بده مردم ايران هم انسانن، اين كار براي افكار عمومي امريكا فوق العادس، كامنت هارو بخون همه استقبال كردن و خيلي ها دلشون خواسته حتي به ايران سفر كنند. اونوقت تويي كه از همه بيشتر بايد از اين كار حمايت كني اينجوري ميگي!؟ واقعا كه!
    میگفت تصمیم داره بازیگر بشه
    Inline image 24
    وسط جمعیت داشت میومد سمت ما و فریاد میزد: برید کنار، احمدی نژاد داره میاد ! نگهش داشتم ازش عکس بگیرم. میگفت برنامه روزانه اش اینجوریه که قلیون میکشه بعد میره سرکار. بعد دوباره قلیون میکشه با طعم دوسیب !
    Inline image 27
    جولیا: عجب برنامه فشرده و شلوغی داره !
    مارتا: و سرانجام ما همه به راز واقعی زندگی پی بردیم !
    اریک: به نظر میاد واقعا داره از زندگیش در عین سادگی لذت میبره و میدونه چجوری شاد باشه
    اصفهان
    Inline image 22
    کتی: شبیه Liv Tyler هست 
    قبل از انقلاب اینجا یه دیسکوی معروف بود. الان تبدیل به رستوران شدهInline image 15 مادر و دختر، در حال خرید در یک مجتمع تجاری، شمال تهرانInline image 33
    ربکا: کدوم مادره کدوم دختر؟
    کریسی: من همیشه فکر میکردم زنان ایرانی لباسای معمولی میپوشن. متشکرم ازت براندن که به ما نشون دادی بدون دانستن واقعیت ها در مورد چیزی قضاوت نکنیم
    شاون: من منتظر بودم یکی کامنت بزاره بگه: اوه مای گاد! مگه تو ایران مرکز تجاری هم وجود داره؟!
    جنی: من عاشق این عکسهایی هستم که توی این مدت از مردم ایران گذاشتی. چون به طرز عجیبی روی شناخت ما از مردم دوست داشتنی ایران تاثیرگذار بود و به ما آمریکایی ها اجازه داد تصاویر واقعی اونا رو ببینیم نه تصاویر کاریکاتورگونه و اغراق آمیز فاکس نیوز رو! 
    گیلبرتو: رسانه ها ! ما باید در مورد چیزهایی که شما تا به حال در مورد ایران به خوردمون دادید به طور جدی باهم صحبت کنیم
    الیسون: شبیه مرکز تجاری نزدیک خونه ما در همین نیویورک هست. خوشحالم از اینکه دارم بُعد پیشرفته و نرمال ایران رو میبینم. خیلی متفاوت نسبت به اون چیزی که توی تلویزیون دیده بودم
    برندا: چرا ما اینقدر ذوق زده شدیم از دیدن این دو خانم؟ چون مثل ما غربی ها راحت لباس پوشیدن؟ چون با این تیپ و لباسا خوش استیل به نظر میان و شبیه ماها شدن؟ اون ها بازم میتونن شیک و خوشتیپ باشن حتی اگه چادر یا برقع سر کنن و یا لباسی بپوشن که مطابق فرهنگ و عرف جامعشون باشه. انسان های خوب همه جا میتونن باشن حتی اگه تیپ و لباسشون شبیه ماها نباشه
    پاملا: براندا، من ندیدم کسی اینجا گفته باشه اونا زیبان چون شبیه ما غربی ها تیپ زدن. همه ی کامنت هایی که من دیدم خیلی با حسن نیت در مورد شیک بودن اون ها صحبت کرده بودن. حالا کاری به اون چند نفری ندارم که نوشته بودن اینا هیچ نشانی از یک زن ایرانی ندارن چون برقع نپوشیدن
    اینجا شیرازه. عکسبرداری من تازه تموم شده بود. یه تاکسی گرفتیم و سوارش شدیم. میخواستم شروع کنم به مرور و تماشای عکس هایی که گرفتم ، یهو نفهمیدیم از کجا سر و کله پلیس پیدا شد! یکیشون سرشو کرد داخل ماشین و شروع کرد با فریاد یه چیزی رو به زبان فارسی گفتن. با خودم گفتم یا خدا ! فقط اون لحظه امیدم به این بود که اوباما بتونه منو از زندان در بیاره! به مترجمم گفتم چی میخواد این؟ گفت: میخواد از اونا هم عکس بندازی...
    Inline image 34
    زهرا: ایرانی ها همیشه با دیدن توریست ها ذوق زده میشن! فرقی نمیکنه بازاری باشن یا مامور پلیس!
    آلکساندرا: من تابستون یه سفر به ایران داشتم. ما به تهران ، اصفهان ، شیراز و چنتا شهر دیگه رفتیم. من برام جالب بود که چقدر این مردم مهربونن. حقیقتا اون ها بهترین مردمی بودند که در تمام سفرهای دور دنیام دیده بودم. اونا عاشق آمریکایی ها بودن. حتی کسانی که ما اصلا نمیشناختیمشون مارو تو خیابون نگه میداشتن تا باهامون صحبت کنن و بعدش هم به صرف چایی و سوپ دعوت میکردن. هیچ چیز برای من غم انگیزتر از دیدن تصورهای غلط آمریکایی ها نسبت به این مردم نازنین نیست.
    سو جونز: با دیدن این تصاویر خیلی دلم میخواد یه سفر به ایران برم. مردمشون به نظر خیلی خونگرم میان
    حافظیه شیراز
    Inline image 19
    بام تهرانInline image 18
    نیکول: هرکی رو تو ایران میبینی فتوژنیکه و آماده اس برای عکسبرداری !
    هاولی: اگه لیز بخوره... :دی
    ادموند: من عاشق کتش هستم. چه فشن شویی. ای کاش میتونستم اینو به خودش هم بگم
    کریس: عجب منظره زیبایی. عکس هایی که گرفتی من رو ترغیب میکنه یه سفر به ایران برم. علیرغم بی ثباتی سیاسیش
    کارولین: میخوام ازت تشکر کنم به خاطر این تصاویر. تو یک نمای بسیار زیبا و کاملا متفاوت نسبت به اون چیزی که رسانه ها پخش میکنند رو از ایران و مردمش به ما نشون دادی
    تنا: با این عکسا من دارم به این فکر میکنم که احتمالا نیمی از دخترای ایرانی مدل های فشن هستن
    شرمین آشا: چرا دخترای ایرانی اینقدر خوشگلن؟ من مطمئنم جهش های ژنتیکی باعث شده اونا با ویژگی های مثبت ظاهری متولد بشن
    به نظر میرسه همه مردها احساسشون در مورد خرید کردن یکسانه !Inline image 16
    کاترین: در پاسخ به کامنت مگان که گفته مثل اینکه زنان ایرانی هم بدشون نمیاد تحث سلطه شوهرشون مجبور به پوشیدن چادر باشن. میخوام بگم این تعمیم دادن اشتباست. تو از کجا میدونی اونا مجبور به این کار هستن؟ شاید به انتخاب خودشون بوده و این قسمتی از فرهنگ، مذهب و عقاید زندگیشونه. با این حساب اگه یکی بگه زنان آمریکایی توسط شوهراشون مجبور به پوشیدن شلوارک و دامن کوتاه میشن پس اونم درست میگه! چون خیلی از زن ها به خاطر احساس فشار از طرف جامعه و شوهرانشون مجبور به همچین پوششی میشن. اما از طرفی هم هزاران نفر معتقد هستن این به انتخاب خودشون بوده. پس همه چیز نسبیه

    این مرد راننده تاکسی ما بود توی تهران. میگفت 8 سال تو آمریکا زندگی کرده و تصادفاً در همان خیابانی که من در جورجیا زندگی می کردم، اقامت داشته. او با پرداخت 1500 دلار از طریق مرز مکزیک وارد آمریکا شده. می خواسته در آمریکا به دانشگاه بره و دندانپزشک بشه اما خیلی زود میفهمه که آمریکای خیالیش از آمریکای واقعی خیلی سخاوتمندتره! علیرغم اینکه 8 سال توی یه کارخونه مشغول به کار بود ولی باز هم نتونست در اجتماع برای خودش جای پایی باز کنه. میگفت: "بعد از حادثه یازده سپتامبر زندگی برای مهاجرین خاورمیانه ای خیلی سخت شد. یه مدتی هیچ پولی نداشتم تا حدی که مجبور شدم خون خودم رو بفروشم". حتی یک شب هم به خاطر رانندگی بدون داشتن گواهینامه توی زندان بوده. خیلی به این در و اون در زده تا بتونه گرین کارت آمریکا رو بگیره و به صورت قانونی و دائمی اونجا ساکن بشه اما نتونسته و در نهایت به ایران برگشته.
    من از اینجور آدما خوشم میاد و همیشه تحسینشون میکنم. آدمایی که همیشه در تکاپو هستن و ریسک میکنن برای اینکه به چیزی که براشون بهترین هست برسن. هرچند اون به چیزی که میخواست نرسید و من از این بابت متاسفم اما اراده اش قابل ستایشه. با این وجود، اون خودش میگفت: "قسمتم همین بوده". اما به نظر نمی رسید خودش به حرفی که می زنه اعتقاد داشته باشه
    کرایه اش برای 45 دقیقه سواری در سطح شهر تنها 6 دلار شد. اما من همون پولی که تو آمریکا برای این مقدار سواری می پردازم رو بهش دادم. ازش پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت آره. وقتی برگشتم ایران با همسرم آشنا شدم
    خواستم ازش عکس بندازم. قبول کرد اما خواست که کنار تاکسی ازش عکس نندازم. میگفت راننده تاکسی بودن شغل کلاس پایینیه
    ولی بهش گفتم نه کلاس این شغل اصلا پایین نیست. این شغل مردای سختکوشی هست که کار میکنن تا بچه هاشون بتونن در آینده بهترین شغل ها رو داشته باشند.
    Inline image 31
    لیزا: با خوندنش اشک ریختم
    آدریانا: قسمت آخرش من رو به گریه انداخت :( خیلی از مردم نمیفهمن اینو. شغل هایی که ازش به عنوان بی کلاس یا سطح پایین یاد میشه چیزی هست که والدین من انجامش دادن تا من رو به جایی برسونن که امروز هستم. ازت ممنونم به خاطر این نگاهی که به مسائل داری و همچنین متشکرم از پدر و مادرم.
    سونیا: جمله آخرت خیلی دلگرم کننده بود
    زهرا: پدر من در شیراز راننده تاکسی بود و من الان استاد دانشگاه هستم در آمریکا. حق با توئه. این شغل کلاسش پایین نیست. بلکه این شغل مردانیست که به سختی کار میکنند تا آینده خوبی برای بچه هاشون بسازن
    رادولف: قسمت آخر باعث شد چشمانم اشک آلود بشن. من این موضوع رو خوب درک میکنم به عنوان پسر یک مادر مهاجری که از همه چیزش گذشت تا بتونه زندگی که آرزوش رو داشت برای خودش و بچه هاش بسازه. او به سختی ساعت های طولانی رو به عنوان پیشخدمت رستوران کار میکرد و توی کارخونه های مختلف هم کارای کمرشکن رو انجام میداد. و من الان در حال استخدام برای کارآموزی پزشکی هستم. با این امید که بتونم زحمات مادرم رو به نحو احسن جبران کنم.
    آلکس: مردم هرگز نباید از داشتن یه شغل شرافتمندانه ای که دستمزدش پایینه شرمنده باشن. اونایی باید شرمنده باشن که شغل هایی دارن که درآمدهای نجومی داره و کارشون هم قانونی نیست و یا به مردم آسیب میرسونه یا به محیط. ولی متاسفانه برعکسه. ای کاش توی طرز فکرمون یه تجدید نظری بکنیم.
    رانیا: من همیشه میگم خدا این جهان رو خلق کرده ولی مردم ورداشتن اونو مرزبندی کردن و سیم خاردار کشیدن به اسم کشور خودشون! ما چه حقی داریم که اجازه بدیم یا ندیم به کسی تا هرجایی از این سرزمین خدادادی که دوست داره زندگی کنه؟
    کیسی: به این مرد احترام میزارم. از دست دادن همچین آدمی برای آمریکا ضرر و به سود ایران شد. برات بهترین ها رو آرزو میکنم برادر
    پاشا: آقا 6 دلار میشه تقریبا 19000 تومن! بعد زده که کم گرفته ازم!! خوب معلومه با این ارزش پول مملکت ما 50 هزار تومنم ازت میگرفت به دلار تبدیل کنی میشه پول یه ساندویچتون!
    مونا: پاشا از کل این مطلب زیبا به همین نتیجه رسیدی فقط؟! ضمناً 19 تومن هم پول زیادی نیست برای مدت طولانی که این آقا رانندگی کرده. خیلی ها تا می بینن طرف خارجیه دولا پهنا حساب می کنن. ولی گذشته از این مسائل بهتره کمی عمیق تر به چنین ماجراهای نگاه کنی
    روحانیون ایران - چه خوب یا چه بد، اونا همسو با حکومتشون هستن. خط مشی اونا شبیه همتایان غربی شان است. او میگفت: مردم آمریکا آدمای خوبی هستن. مشکل ما با دولت آمریکاست
    Inline image 28
    جنی: بهش بگو خوده ما مردم آمریکا هم با دولت آمریکا مشکل داریم !
    ناتالیا: شبیه بابانوئله
    اون اصرار داشت که بگه خوش عکس نیست! ولی به نظرم خیلی زیبا افتادهInline image 14
    پولاک: ایرانی های چشم آبی
    دنیل: ای کاش منم به اندازه او بدعکس بودم !
    جکس: من عاشق دیدن این خانم هایی هستم که پوششی زیبا ولی با حجب و حیا دارند. با برهنگی هایی که این روزا شاهد هستیم مخصوصا در آمریکا، تماشای این تصاویر مثل تنفس یه هوای تازه میمونه
    لورن: من تا به حال سه بار به تهران سفر کرده ام. اونا مردمانی مهمان نواز، خونگرم، با فرهنگ، باهوش، خوش مشرب و شوخ طبع هستن. مطلع باشید که رسانه ها چیزی رو نشون میدن که باب طبع سران قدرت باشه. دولت آمریکا میخواد مارو از ایران و ایرانی ها متنفر کنه تا برای حمله به این کشور رضایتمون رو جلب کنه. این مردم، دشمن ما نیستند. اینا هم مثل ما انسانن که دارن توی یه کشور دیگه ای زندگی میکنند
    تریسی: 90 درصد ایرانی ها اعتقادی به پوشش اسلامی ندارن. اونا دلشون نمیخواد از فرق سر تا نوک پاشون رو بپوشونن. من اینجا دوستای ایرانی زیادی دارم که شبیه خوده ما لباس میپوشن. ولی وقتی برمیگردن ایران روسری سر میکنن و حجاب دارن. چون قانون کشورشونه. ضمن اینکه کشورشون در اختیار 10 درصدشونه که چون ثروتمند هستن دارن بهترین زندگی رو توی ایران میکنن. اگر همه مردمشون همین وضعیت رو داشتن الان با کشورهای غربی چندان تفاوتی نداشتن. بنابراین چیزی که در رسانه ها نشان میدن، واقعیت های ایران نیست
    باربارا: تبلیغات رسانه ها واقعا قدرتمند هستن. من از دیدن این تصاویر شوکه شدم. این تصاویر باعث شدن من متوجه این موضوع بشم که تا قبل از دیدن این آلبوم حتی یک تصویر مثبت هم از ایران ندیده بودم 
    آرزو: دوستان ايراني صميمانه پيشنهاد مي كنم بحث هاي سياسي نكنيد زير عكس ها. فكر مي كنم آدمهايي كه اينجا ميان سواد ايننرنتي كافي دارن كه بتونن راجع به شرايط سياسي ايران اطلاعات مورد نياز خودشونو به راحتي بدست بيارن. بهم پريدن شما دوست گرامي چه به ايراني ها و چه به غير ايراني ها كمكي نمي كنه. از زيبايي اين كار هنري لذت ببريد، اگه هم لذت نمي بريد، فضا رو متشنج نكنين كه ديگران لذت ببرن حداقل. چه خوب مي شد اين صفحه از گزند بحث ها و دعواهاي ما در امان مي موند
    روسلین: من همیشه این برام جالب بوده که با وجود حجاب روسری و.. چجوری اینا میتونن اینقدر فشن و خوشتیپ باشن
    ریچل: اینکه اون میتونه زیبایی های زنانگی خودش رو بدون نمایش قسمت های برهنه بدنش نشون بده زیباست...
    محسن: هموطنان عزیز صميمانه ازتون میخوام زیر این عکس کامنت بازی نکنید و ترجیحاً مسیج بدین! بذاریم برای یه بار بقیه آرامش رو در ما ببینن! بحث این که اسلام ویروس است یا آب حیات فعلا اینجا ضرورت نداره! بیایید یه کم ما هم زرنگ باشیم لااقل در حفظ ظاهر!
    تهرانی: عادت داريم توى هر جا با منطق كجمون بحث سياسى راه بندازيم گند بزنيم به جمع. حالا ميخواد زير آهنگ شهرام شپره باشه يا زير يه عكس كه مردم اومدن لذت ببرن. اه. از دست بي جنبه بودن ما. ول كنم نيستيم.
    گروهی از پسرهای نوجوان در یکی از دبیرستان های تهران. یکیشون ازم پرسید که آیا من فکر میکنم در روز 21 دسامبر، دنیا به پایان میرسه؟ بهش گفتم اگه در اون روز دنیا به پایان برسه من به همتون یه میلیون دلار میدم! همشون خندیدن Inline image 13
    جسی: اون پسره سمت راستیه باحاله! فیگور گرفته داره بازوشو نشون میده !
    میشل: اون پسره سمت چپ ردیف بالا نفر دوم میتونه یه روزی یه مدل بشه! گونه های استخونی اش عالی ان
    Inline image 17
    Inline image 25
    Inline image 3
    رایان: با توجه به این عکس و عکسای دیگه ای که انداختی به نظر میاد ایران سرزمین مدل های زیبا باشه
    نینا: براندن جدی میپرسم، تو ایران هیچ آدم زشتی وجود نداره؟ اگه اینطوره که باید قبل از رفتن به این کشور حسابی به خودم برسم
    دیانا: ازت ممنونم که نشون دادی زنان مسلمان مظلوم واقع نشدن و اونا هم دارن زندگیشونو میکنن. لزوما نباید به شیوه ی ما زندگی کنن که
    Inline image 32
    اینا فال فروش بودن. فال من این دراومد: با آدمای حسود مشورت نکن !
    Inline image 5
    اینجا ابیانه - یکی یه حرف خنده دار زده !
    Inline image 21
    سینجیا: من عاشق عکساتم. آدم حس میکنم خودش اونجاس و داره باهاشون میگه و میخنده
    ملانی: خدا حفظشون کنه. اون سمت راستی که از بس خندید دمپاییش دراومد
    راینا: لبخندهای زیباشون منو یاد وقتی میندازه که مادرم حالش خوب بود و آلزایمر نداشت. اون موقع ها زندگیه واقعا شادی داشت. اما الان حتی نمیتونه یه لبخند بزنه :( قلب من به درد میاد از این غصه
    Inline image 6
    جان: من حتی نمیدونستم تو ایران هم برف میاد ! فکر میکردم خشک و بیابونیه
    جنیلین: عکسایی که از ایران گذاشتی منو متقاعد کرد که تمام این کشور پر شده از سوپر مدل ها !
    چریل: رو حساب نادونی من نزارید. ولی منم واقعا نمیدونستم تو ایران برف میاد. فکر میکردم ایران یه جای خشک و بایره و هواش هم گرم!
    آگاتا: با خوندن کامنتا به این نتیجه رسیدم که مردم آمریکا نه مطالعه میکنن، نه در مورد چیزی تحقیق میکنن و فقط جذب چیزایی که از تلویزیون پخش میشه هستن. این روزا دیگه دنیا کوچیک شده، اطلاعات تو اینترنت جاری شده، مردم فرای از مرزها دارن باهم دوست میشن، صحبت میکنن، همدیگه رو ملاقات میکنن و به افکار و عقاید شخصی خودشون شکل میدن. اگه کسی بخواد چیزی رو بفهمه و یاد بگیره، راهش رو پیدا میکنه. مگر اینکه شما بشینید و صبر کنید تا اطلاعات رو بیارن تقدیمتون کنن و دربارش براتون شرح بدن. بعد شما سوپرایز بشید از اینکه مردم ایران دوتا سر با دستای قلاب مانند ندارن و شبیه بقیه انسان ها هستن !
    Inline image 2
    یک خانواده افغانی با چهره های شاد در بازار شیراز
    Inline image 4
    داشتم رد میشدم که منو صدا زد. از من خواست که برم باهاش ناهار بخورم. و همه غذایی که داشت تنها یه بشقاب برنج بود
    Inline image 12
    آدام: حس انسان دوستی در بهترین حالتش
    تریسی: انگار روی قالی جادویی نشسته !
    آلتاگراسیا: اونایی که کمتر دارن، سخاوتمندتر هستن. همیشه اینجور بوده
    رولا: شما ایرانی هایی که میگید به داشتن آزادی ما حسودیتون میشه، ما هم به مهمان نوازی و مهربانی و سخاوتمندی شما حسودیمون میشه
    و اینم آخرین عکس من در ایران
    Inline image 9
    جیمز: من نمیدونستم ایران اینقدر رنگارنگ هست. حتی نمیدونستم اونجا برف هم میاد. ممنونم ازت به خاطر همه عکس ها
    آمبر: مطمئنا دل ایران برای تو تنگ میشه ولی نیویورک از بازگشتت خوشحال خواهد شد
    قبل از اینکه بیام ایران میدونستم موفقیت کارم کاملا بستگی به یه چیز داره: راهنما و مترجمم! مثل همه آمریکایی ها برای من یک راهنمای تمام وقت اختصاص داده شد. تمام چیزی که ازش میدونستم این بود که اسمش محمده(نفر سمت راست در تصویر زیر) و دولت ایران گواهی همراهی و راهنمایی آمریکایی ها رو بهش داده. این مرد چه کسی بود؟ و جوابش به این خواسته من چی میتونست باشه؟: "موزه ها جالبن، اما بیا به جای اون، بریم تو سطح شهر قدم بزنیم و سوژه های جالب و مردمی رو برای عکاسی پیدا کنیم"
    محمد واقعا یه نعمت خدادادی بود. او نه تنها به من اجازه این عکاسی ها رو داد بلکه خودش هم با این کار موافق بود و برای انجامش با من همراه شد. اینکه از مردم و غریبه ها درخواست کنیم که ازشون عکس بندازیم کار راحتی نبود، اما او هرگز با رد درخواست از طرف کسی مواجه نشد و تقریبا همیشه در کسب اجازه از مردم برای عکاسی موفق بود. بنابراین کلکسیون عکس هایی که از دل این سفر بیرون اومد نتیجه یک تلاش مشترک بود. من با کمک چشم هایم و محمد با کلامش! بدون اون هیچکدوم از این عکس ها وجود نداشت و من ازش ممنونم به خاطر همکاری و کمکش. 
    Inline image 29
    در طول مدتی که در شیراز بودیم، محمود(سمت چپ) راننده ما بود. شاید بگم بامرام ترین مردی که در طول عمرم دیدم. انگلیسی رو در حد ساده و محاوره ای صحبت میکرد که همیشه تو جمله هاش اسم خودش هم میاورد. مثلا محمود خوشحال است، محمود اینجا است و...! بعضی وقتا فقط اسم خودش رو میگفت بعد با انگشت به من اشاره میکرد بعد دستشو میزاشت رو قلبش. اون مهمون نواز ترین آدمی بود تاحالا دیدم. هرموقع میخواستم از خیابون رد شم، میومد کنار من و هوامو داشت تا از خیابون رد بشم. نمیزاشت خودم در ماشین رو باز کنم. یا حتی در بطری آب رو. یکی دوبار هم یه جوری بهم تعارف زد که یعنی هرچی من دارم برای تو هم هست. یه بار من حواسم نبود که ادکلنی که داره نشونم میده رو میخواد هدیه بده به من و اشتباها درخواستش رو رد کردم! اون 8 بار برام اسپری کرد ادکلن رو تا من بالاخره دوزاریم افتاد. و جالب ترین خاطره ای هم که از محمود دارم وقتی بود که بعد از ناهار توی باغ دراز کشیده بود و مشغول قیلوله بود. قبلش هم با دقت و سلیقه دوتا رختخواب برای من و خودش آماده کرده بود. ولی من خوابم نمیومد و تصمیم گرفتم محمود رو بیدار نکنم و خودم بلند شدم رفتم یکمی قدم بزنم کنار رودخونه. برگشتم پست سرم رو نیگا کردم دیدم محمود رختخوابارو جمع کرده داره میدوئه میاد پیش من :))

    Inline image 8
    آماندا: چه مرد نازنینی. ای کاش میتونستم دوست محمود باشم
    سورن: به طور کلی اکثر مسلمونا خیلی خونگرم و صمیمی و مهمان نواز هستن. همه اونایی که نژادپرست و اسلام هراس هستن باید برن انسانیتی که پشت دین هست رو ببینن
    ایوان: من میخوام یه اعترافی بکنم. سالهاست در آمریکا زندگی میکنم. تقریبا عاشق همه چیزه این کشور هستم. اما یکی از چیزهایی که همیشه فقدانش رو در فرهنگ غرب حس میکنم، آدمایی مثه محمود هستن. مخصوصا در بین نسل قدیمی تر
    جو: اینا اون مردمی هستن که کشورمون به ما یاد داده ازشون متنفر باشیم؟
    براندن: الان زنگ زدم به محمود گفتم توی اینترنت بین مردم آمریکا معروف شدی. یهو گوشیو گذاشت زمین با فریاد به زنش گفت. من دارم میرم آمریکا....
    مژده: بعله همینطوره. محمود احمدی نژاد تنها محمودی نیس که ما برای شما داریم. محمودهای دیگه ای هم هستن :))

    ناامیدی

     
    • نااميدي
       
       
      (
      Despair)
      نويسنده: ولاديمير ناباكوف  (Vladimir Nabokov)
      ترجمه: خجسته كيهان
      ناشر: كتابسراي تنديس
      سال نشر: 1391 (چاپ 1)
      قيمت: 6000 تومان
      تعداد صفحات: 200 صفحه
      شابك: 978-600-182-037-3

    • "نااميدي" داستان هوشمندانه‌ي ناباكوف درباره‌ي هرمان كارلوويچ، تاجر روس است كه چطور اقدام به يكي از كامل‌ترين و بي‌نقص‌ترين جنايت‌هاي ممكن مي‌كند. قتل خودش!

      داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:
      "با اين كه به مهارتم در نويسندگي و توانايي شگفت‌انگيزي كه بيان ايده‌ها را با نهايت ظرافت و سرزندگي امكان‌پذير مي‌سازد، اعتماد كامل نداشتم، كم و بيش با چنين يقيني بود كه نوشتن ماجرايم را آغاز كردم. از اين گذشته بايد توجه خواننده را به اين واقعيت جلب كنم كه اگر آن قابليت و توانايي و غيره را نداشتم، نه تنها از شرح برخي از وقايع اخير خودداري مي‌كردم، بلكه چيزي براي گفتن باقي نمي‌ماند. زيرا خواننده‌ي عزيز، بدان كه هيچ اتفاقي نمي‌افتاد. شايد اين حرف احمقانه باشد، ولي دست كم روشن است. فقط استعداد پي بردن به پيچ و خم‌هاي زندگي و گرايشي ذاتي به آفرينش دائمي به من اين توانايي را مي‌داد ... در اين جا بايد يك آدم قانون‌شكن را كه براي كمي خون‌ريزي جار و جنجال به راه مي‌اندازد با يك شاعر يا بازيگر مقايسه كنم. اما چنان كه دوست بيچاره‌ي چپ دستم مي‌گفت: فلسفه‌بافي، كار ثروتمندان است. سرنگون باد فلسفه‌بافي ..."

    اتحاديه‌ي ابلهان

    اتحاديه‌ي ابلهان
     
     
    (A Confederacy of Dunces)
    نويسنده: جان كندي تول (John Kennedy Toole)
    ترجمه: پيمان خاكسار
    ناشر: به‌نگار
    سال نشر: 1391 (چاپ 2)
    قيمت: 20000 تومان
    تعداد صفحات: صفحه
  • اتحادیه ابلهان داستان زندگی پسر جوان عظیم‌الجثه‌ای به اسم ایگنیشس است که با مادرش زندگی می‌کند و روحیه آرمانگرایانه دارد. او در عین حال فردی تنبل است که مدام برای خانواده و شهر خود دردسر درست می‌کند. ايگنيشس از جامعه مصرف‌گرای آمریکایی بیزار است و به قول مترجم كتاب مي‌توان او را "يك دن كيشوت امروزي" دانست كه وادار مي‌شود از خلوت خود بيرون بيايد و با جامعه‌اي كه از آن متنفر است روبه‌‌رو شود و به شيوه‌ي ديوانه‌وار خود با آن بستيزد.

    داستان با اين جملات آغاز مي‌شود:
    "يك كلاه سبز شكاري سبزرنگ سري را كه بيشتر به يك بادكنك حجيم شباهت داشت، مي‌فشرد. روگوشي‌هاي سبز پر بود از گوش‌هايي بزرگ و موهايي اصلاح‌نشده و كرك زبري كه در گوش‌ها رشد كرده و از هر دو طرف زده بود بيرون، درست مثل ماشيني كه راهنماي چپ و راستش همزمان چشمك بزند. لب‌هاي پر و به‌هم‌فشرده‌اش از زير سبيل انبوه و سياهش توي چشم مي‌زد، چين گوشه‌ي لب‌هايش پر بود از نارضايتي و خرده‌چيپس. زير سايه‌ي آفتاب‌گير سبز كلاه، چشمان متكبر زرد و آبي ايگنيشس جي. رايلي خيره شده بودند به مردمي كه زير ساعت فروشگاه دي. اچ. هولمز انتظار مي‌كشيدند. در ميان جمعيت دنبال نشانه‌هايي از بدسليقگي در لباس پوشيدن مي‌گشت. ايگنيشس متوجه شد كه بيشتر لباس‌ها به قدري نو و گران بودند كه كاملا مي‌شد توهيني به سليقه و نجابت به حساب‌شان آورد. داشتن هر چيز نو و گران‌قيمت نشانه‌ي خدانشناسي و عدم درك هندسه بود ..."

  • شوق گفتگو و گستردگي فرهنگ تك‌گويي در ميان ايرانيان

    شوق گفتگو و گستردگي فرهنگ تك‌گويي در ميان ايرانيان
     
    نويسنده: حسن قاضي‌مرادي
    ناشر: دات
    سال نشر: 1391 (چاپ 1)
    قيمت: 9500 تومان
    تعداد صفحات: 275 صفحه
    شابك: 978-964-8898-33-0
  • چه بسيار كه با تك‌گويي و تك‌صدايي در جامعه‌مان مواجه و از آن در رنج بوده‌ايم و چه بسيارتر، به ويژه در موقعيت معاصر، كه از لزوم گفت‌وگو در همه مناسبات سياسي و اجتماعي و فرهنگي سخن گفته‌ايم. با اين حال، همچنان از سنگيني تك‌گويي مي‌ناليم و از فقدان يا ضعف گفت‌وگو در عذابيم.
    براي اين وضعيت علل گوناگوني وجود دارند. يكي اينكه نه تك‌گويي و مشاجره، در معناي تك‌گويي متقابل، را به درستي مي‌شناسيم و نه چندان مي‌دانيم كه گفت‌وگو ... اصلاً چه نوع ارتباط گفتاري است: تعريف آن چيست، چه اصول نظري و مولفه‌هاي عملي دارد و ... از كجاست كه از ديگر ارتباط‌هاي كلامي متمايز است.
    در فصل اول كتاب حاضر تعريفي از تك‌گويي و مشاجره و ويژگي‌ها و پيش‌نيازهاي آنها ارائه مي‌شود. فصل دوم اختصاص به بررسي جلوه‌هايي از تك‌گويي در فرهنگ سياسي، اجتماعي، عرفاني و نيز در ادب فارسي دارد. در فصل سوم با تعريف گفت‌وگو به عنوان ارتباط كلامي خاص و پيش‌نيازهاي آن، مولفه‌هاي ارتباط گفت‌وگويانه، در تضاد با اصول ارتباط غيرگفت‌وگويانه مطرح مي‌شود. پي‌گفتار كتاب بحثي است بر محور ارتباط گفت‌وگو، دموكراسي و عشق.

  • گفتگوئی کم نظیر با یک "شرخر" در تهران


     
    قدر این امنیتی که دست"شرخر"هاست بدانید

    این گفتگوئی است با یک "شرخر" در تهران که در "تجارت فردا" منتشر شده است. در یک جمله "بی نظیر است." شاید گفتگو کننده سوال های حرفه ای نکرده باشد، اما بی تردید تلاش او برای پیدا کردن یک "شرخر" و مصاحبه با او، نشاندهنده استعداد حرفه ای او برای روزنامه نگاری است.

    «اسمال ‌شرخر» را جلوی یکی از مجتمع‌های تجاری پایتخت پیدا کردم و گفتم: می‌خواهم درمورد بازار شرخری با شما صحبت کنم.

    ببخشید داداش همین اول کار بگم که من از اصطلاح شرخری خوشم نمیاد. ما کار راه‌اندازیم، شرخر نیستیم.

    بعضی‌ها خودشون نمی‌تونن از حق خودشون دفاع کنن بعد میان سراغ ما. یکی مزاحم ناموسی داره. اون یکی مستاجرش سرموعد حاضر نیست خونه رو تحویل بده و یکی دیگه طلب داره اما پولش زنده نمیشه. میان سراغ ما. ما هم می‌گیم دقیقاً چی می‌خوای؟ طرف دردشو می‌گه ما هم گوش می‌کنیم. بعضی لقمه‌ها برا دهن ما گنده است می‌گیم نه. بعضی‌ها باب دندون ماست می‌گیم آره. ته خط هم یه چیزی گیر ما میاد طرف هم به هدفش می‌رسه.


    پس شرخری شامل کارهای دیگری هم می شود؟

    خیلی پیش اومده که یک زن تنها اومده سراغ ما گفته همسایه‌اش مزاحم دخترش میشه. گفتیم باشه آبجی پول نمی‌گیریم برات حلش می‌کنیم. رفتیم جوون لندهور مردمو انداختیم تو ماشینبردیم زدیمش و ادبش کردیم و بعد ولش کردیم. یک بار یک پیرمرد سراغ منو از بچه محل‌ها گرفته بود. اومد پیشم گفت پسرم مشکل منو حل می‌کنی؟ گفتم مشکلت چیه؟ گفت یه پسر دارم که خیلی اذیتم می‌کنه. توهین می‌کنه و پول می‌دزده می‌خوام ادبش کنی. بعد هم یهچیزی بابت دستمزد داد و من هم رفتم سراغ پسره. دیدم پسره معتاده و خیلی هم بچه پر‌روست. گرفتیم با بچه‌ها بردیمش تو باغ یکی

    از دوستان تو شهریار. یک هفته کار من این بود که این لندهورو کتک بزنم.
    هی می‌زدمش و هی خون بالا می‌آورد. اون قدر زدمش که بیهوش شد. از صبح تا
    شب کلاغ پرش کردم اون قدر که پاهاش از خودش نبود. پس می‌بینی که همه‌ش
    مساله پول نیست.
    چرا نباید این کار را به قانون سپرد؟

    خوب در نمیاد. اولاً می‌گیرن ولش می‌کنن.  بعدهم خوب ادبش نمی‌کنن. من وقتی این جور آدما رو می‌گیرم اون قدر می‌زنمشون که خون بالا می‌آرن. قانون چنین کاری نمی‌تونه بکنه. خود من صد بار بازداشت شدم اما همیشه آزادم کردن. شاید باورت نشه اما لات‌ها خیلی دوست دارن اون تو باشند. تو زندان کار هست، کاسبی هست اما این بیرون نیست.

    جز شرخری کار دیگری هم داری؟

    من کار دیگه‌ای بلد نیستم. اصلاً بذار درمورد این کار صحبت کنم. خیلی‌ها فکر می‌کنند این کار کثیفه ولی ما کار راه‌انداز مردم هستیم. فامیلام از من بدشون میاد. با من قطع رابطه کردن و منو می‌بینن روشون رو می‌کنن اون ور. ولی من این کارو دوست دارم. درآمدم خیلی خوبه. قبلاً یه موتور هم نداشتم اما حالا واسه خودم خونه و ماشین دارم. دفتر اجاره کردم. همه منو می‌شناسن. تو بانک که میرم بدون صف کارم راه می‌‌افته. تعارف که نداریم می‌ترسن دیگه.

    خوشت می آد که ازت می ترسند؟

    چرا نه ؟ این همه آدم تو این مملکت داریم. همه‌شون هم دوست دارن آدما جلوشون خم و راست شن. ببین داداش لات‌ها برا خودشون آدم دارن که بهشون میگن نوچه. هرکی واسه خودش نوچه‌ای داره. شما نداری؟ رئیس فلان اداره نداره؟ نماینده نداره؟ همه دارن. همه‌ام دوس دارن مردم جلوشون خم و راست شن.

    من وقتی میرم تو بانک جلوم خم و راست می‌شن. چرا؟ چون زور دارم و نترس هستم. یه بار از رئیس یه شعبه آدرس صاحاب چکو می‌خواستم نداد. رفتم توی پارکینگ و دور تا دور ماشین خوشگلشو خط ‌خطی کردم.  روش هم نوشتم رابین هود. وقتی اومد بره بیرون، آتیش گرفته بود.  من آدم بد‌لجی هستم. فرداش رفتم تو بانک داد و بیداد راه انداخت و زنگ زد پلیس. منو بردن ولی مدرک نداشتن ولم کردن. دوباره رفتم بانک و این بار درگوشش گفتم یا آدرسو بده یا می‌زنم زندگیتو نابود می‌کنم. آدرس زن و بچتو دارم. بازهم چقری کرد و نداد. شب رفتم در خونه‌ش زنگ زدم. خودش اومد پشت آیفون

    گفتم منم رابین هود. گوشیو گذاشت. می‌دونستم زنگ می‌زنه پلیس. رفتم قایم
    شدم. تا پلیس رفت دوباره رفتم در خونه‌ش. شروع کردم داد و بیداد کردن که
    آی مردم این مرده حیثیت خونوادمو برده. زن و بچه داره اما بهناموس من نظر
    داره. نیومد بیرون ولی باز پلیس اومد. دوباره فرار کردم. باز که پلیس رفت
    برگشتم در خونه‌ش زنگ زدم. دیگه عصبانی شده بودم. قاطی کرده بودم. گفتم
    یا پسرتو می‌دزدم یا آدرسو بده.

    شماره‌مو رو دیوار نوشتم براش. طرفای ظهر بود که دیدم زنگ زد. گفت تو رو خدا دست از سرمون بردار. گفتم کاری ندارم آدرسو بده. بنده خدا داد ولی اگه نمی‌داد می‌رفتم بچه‌شو می‌دزدیدم.


    به بچه‌اش چه ربطی داشت؟

    ببین داداش این چیزا مال قصه‌هاس. اینکه رحم کنی و نکنی، چیزی درست نمیشه. من شرخرم. گل‌کار که نیستم. معلم که نیستم. طرف پول مردمو خورده و نمی‌ده. بعد رفته برا زن و بچه‌ش لباس و ماشین خریده اون وقت چطور ربطی نداره؟ سرنوشت اینها همه به هم وصله و شوخی نیست. چطور منو بگیرن و ببرن زندان زن و بچه‌م گشنه می‌مونن و هیشکی نیست کمکشون کنه.

    زن و بچه هم داری؟
    بله، دو تا دختر دارم.
    می‌توانی تصور کنی یک نفر آنها را گروگان بگیرد؟

    اوه اوه خدا اون روزو نیاره. قاطی می‌کنم بد جور. بین ما لات‌ها هم گاهی دعوا میشه. یه بار دارودسته مهدی‌سیاه با ما کج افتادن. دستشون که به من نمی‌رسید .دخترکوچیکه‌مو گروگان بردن. قاطی کردم. خدابیامرز مهدی‌سیاه رفیقم بود. زنگ زدم رو گوشی‌ش گفتم مهدی به بچه‌هات بگو تمومش کنند که اگه قاطی کنم، بد میشه. گوش نکرد. رفتم از بچه‌های نظام‌آباد چند نفر اجیر کردم. محل دعوا یکی از فرعی‌های شماره دو بود. آی زدیم همدیگه‌رو. قمه بود که فرو می‌رفت تو دل و جیگر بچه‌ها. خود من اون روز هفت تا چاقو خوردم ولی خدا خواست ما بردیم. مهدی سیاه به

    نوچه‌هاش دستور داد دخترمو آزاد کردن.
    شده تا حالا سر شرخری کتک هم بخوری؟

    ببین داداش این کار کتک داره، فحش داره.  بی‌ناموسی داره و همه چی داره. بذار برات تعریف کنم می‌فهمی چی میشه. یه بار یه بابایی جلو پاساژ منو دید و گفت تو اسمال ‌شرخری؟گفتم آره، فرمایش؟ گفت: یه چک دارم مال یه بابایی که خیلی کله گنده‌س. میگن فقط تو می‌تونی نقدش کنی. گفتم بیا بریم صحبت کنیم.  رفتیم یه جا نشستیم صحبت کردیم. گفتم توکی هستی؟ گفت کارخونه گچ دارم. گفتم طرف کیه؟ گفت نماینده بوده و الان داره تو خیابونفاطمی ساخت و ساز می‌کنه. گفتم بادیگارد داره؟ گفت: آره راننده داره. طرف ۳۰۰ میلیون بدهکار بود و قرار شد من هشت تا بگیرم و پولشو

    نقد کنم. می‌دونستم خیلی خطرناکه. بادیگارد طرف غول بود و می‌دونستم منو
    لت و پار می‌کنه. گفتم اسماعیل این دیگه ته خطه. خلاصه نشستم فکر کردن تا
    اینکه یه چیزی به ذهنم رسید. تعقیبش کردم دیدم میره سر ساختمونش تو
    خیابون فاطمی. هر روز یه سر می‌زد و نیم ساعتی اون جا بود و بعد می‌رفت
    دفتر کارش که بلوار کشاورز بود. یه روز که بادیگاردش از شرکت رفت بیرون،
    رفتم تو دفترش. به بهونه تعمیر تاسیسات ساختمون. تنها بود. یه لحظه
    پشیمون شدم اما دیگه نمی‌شد کاری کرد. رفتم جلو کپی چک رو گذاشتم جلوش.
    گفت این چیه؟ گفتم مال شماست. موبایلشو برداشت زنگ بزنه
    گفتم حاجی پول نشه، پولت می‌کنم. دو روز دیگه میام. زدم بیرون. شب رفته
    بودم قهوه خونه ممد میشی دیدم چند نفر گردن‌کلفت اومدن تو. درو بستن و
    اونقدر ما رو زدن که تو ادرارم خون بود. خلاصه دیدم این یارو خیلی چقره.
    نگو عکسمو از تو دوربین در آورده بودن و شناسایی کرده بودن. به قدری کتک
    خوردم اون روز که تا سه ماه بدنم درد می‌کرد.
    تا حال از کاری پشیمان شده‌اید؟

    بله، ولی عادت کردم بهش فکر نکنم. ولی شب‌ها بعضی وقت‌ها خوابش را می‌بینم. یه بار اشتباهی کارد فرو کردم تو پهلوی یه نفر دیگه. به یکی زنگ زدم لیچار بارم کرد عصبانی شدم. رفتم سراغش. قیافه‌شو نمی‌شناختم. از یکی پرسیدم، گفت اونه. رفتم کاردو فرو کردم تو کتفش بعد فهمیدم اشتباه کردم و اون نبوده. خیلی ناراحت شدم. یه بار هم رفتم چک یه بدبختو نقد کنم. خونه‌ش تو منیریه بود. تاجری بود که حساب و کتابش به هم ریخته بود و خلاصه چک‌هاش برگشت می‌خورد. دو روز پشت در موندم و هیچ کس درو باز نکرد.

    می‌دونستم تو خونه اس. رفتم رو پشت بام و کولرشو قطع کردم. بازهم بیرون نیامد. خلاصه یه چند روزی علافش بودم تا اینکه با هزار بدبختی از پنجره رفتم تو خونه‌ش. اصلاً صدایی نمی‌آومد در حالی که می‌دونستم تو خونه‌اس. هرجا رو نیگا کردم نبود. ولی متوجه شدم از تو حموم صدا میاد. رفتم یواش درو وا کردم دیدم بدبخت افتاده رو زمین و دوش هم بازه و همین طور آب هم داره میره. دستکش دستم کردم و شیر آب رو بستم. ولی دیدم مرده و نفس نمی‌کشه وآب هم صورتشو پوسانده بود. قیافه‌ش تا مدت‌ها توی ذهنم بود. اون روز اومدم بیرون و زنگ زدم به پلیس و گفتم من شرخرم و

    چنین چیزی دیدم. نمی‌دونم من چقدر مقصر بودم اما در هرحال عذابش برام مونده.
    قیمت کارها چقدر است؟

    هر چیزی قیمتی داره. گوش، انگشت، بند انگشت، مو، پهلو، سر. خلاصه همه چیز واسه خودش قیمت داره. یه بار یه بنده خدایی به من پول داد تا سگ یه خانومه رو بکشم. مثل اینکه به سگ خانومه حسودیش می‌شد. یه روز عصرکه خانومه تو فرمانیه داشت پیاده‌روی می‌کرد، سگشو دزدیدم. طرفای عصر بود که دزدیدمش و شب هم فروختمش به یکی دیگه.۳۰۰ تا گرفتم. به هرحال چک یه نرخ داره، چک و توگوشی هم یه نرخ. کف‌گرگی هم قیمت خودشو داره. مثلاً مظنه چک،۱۰ تا ۲۰ درصده. شاید هم بتونی چک طرف رو بخری که در این صورت ۵۰ درصد از مبلغ چک کم می‌کنی و بقیه اش رو میدی طرف. بعد ولیباید

    نقدش کنی دیگه.
    چندساله تو این کاری؟ کدام سال کار پر رونق بوده؟

    راستش کار ما همیشه رونق داره. سفارش زیاده.  تا بی‌حسابی باشه، کار ما هم رونق داره. وقتی وضع مردم خوب شه، وضع ما بد میشه. وقتی وضع مردم بد شه وضع ماهم خوب میشه. در ضمن الان دست زیاد شده و هرکیو می‌بینی، قمه دست گرفته می‌آفته توخیابون دنبال باج‌خواهی و شرسازی. بعضی‌ها شرخر نیستند، شر‌سازند.

    در مورد چک، بیشتر از همیشه پارسال رونق داشت. پارسال من دفتر زدم و ۱۰ تا نوچه گرفتم. من الان ۱۱ ساله دارم کار شرخری می‌کنم. الان ۳۹ سال دارم و ۱۱ ساله شرخرم. اولش هیچی نداشتم. کارم سرقت گوشی بود ولی بعد یه بنده خدایی بود به نام تقی معروف به تقی وانتی منو کشوند تو این راه. من بچه لات بودم و دعوا راه می‌نداختم. گفت بیا شرخری کن نون خوبی توش داره.  برا بار اول رفتم سراغ کارمند یه شرکت. دفترش تو جردن بود. نشستم تو دفترش گفتم تا پول ندی نمیرم. اونقدر کثیف و بد‌بو بودم که طرف چک ۵۰۰هزارتومنی رو همون جا قرض کرد و پولشو داد. اون موقع ماهی

    دوسه تا چک برگشتی داشتیم. الان ماهی ۲۰ تا داریم. شاید هم بیشتر. خودم
    دیگه کمتر از ۱۰۰ میلیون کار نمی‌کنم و معمولاً ۱۰ تا ۲۰ درصد می‌گیرم.

    فکر می‌کنید تا چه زمانی این کار را ادامه بدهید؟

    می خوام دو سال دیگه بازنشسته کنم خودمو. شکر خدا الان خونه و ماشین و زندگی دارم ولی می‌خوام از نظام‌آباد بیام سمت یوسف‌آباد. یه خونه بزرگ می‌خوام و بعد یه ماشین و بعد هم بتونم یه گاراژ تو جاده قدیم بگیرم برا تعمیر پمپ و این طور چیزها. البته الان دیگه دعوا نمی‌کنم. رفتارم پخته شده و کمتر قلدری می‌کنم ولی، خُب، احتمال قاطی کردنم هست.

    منبع: تجارت فردا

    ناگفته های جدی

     

    علي جدي متولد سال 1275اهل قشم،باتحصيلات چهارم ابتدايي قديم درسال1324 رياست ثبت احوال بندر عباس را به عهده داشته است،او که بسیاری از شناسنامه های اولیه روستاهای هرمزگان رابا دست خود صادرکرده است. بنا به گزارش روابط عمومی اداره کل ثبت احوال هرمزگان،درتاریخ5/9/91 با حضور معاون توسعه نیروی انسانی استاندار هرمزگان و معاون وزیر کشور و معاونان سازمان ثبت احوال از سند هویتی علی جدی که به پدر ثبت احوال هرمزگان نام گرفته است رونمایی شد.

    در اینجا بانحوه انجام صدورشناسنامه برای اولین باردرروستاهاو مشکلاتی که پیش روی ماموران ثبت احوال هرمزگان با توجه به بعد مسافت،راههای ناهمواروعدم وسایل ارتباطی قرارداشته رااز خاطرات وی که توسط نوه اش آقای فیصل هاشمی نسب جمع آوری شده می خوانیم:

    سال 1316شخصي بنام" يزداني" در تياب ماموريتي داشت. به من ماموريت دادند تا بروم  و كمكش كنم .او مي بايست به مسافراني كه از تياب به قشم مي رفتند شناسنامه مي داد ولي نمی دانست چگونه این کاررا انجام دهد،من به وي پيشنهاد دادم تا نامه اي به مضمون ذير بنويسد:

                                       اداره محترم گمرك ميناب

    ناخدايان و مسافريني كه عازم جزيره هستند،خود و مسافران خود را به ثبت احوال معرفي كنند تا شناسنامه دريافت نمایند. آنگاه با دريافت مدرك شناسنامه، اجازه حركت صادر شود

    در نتيجه  تمام ناخدايان ابتدا نام تمام مسافران را در ليستي تهيه مي كردند. سپس آن ليست به ثبت احوال داده مي شد.سپس با تهيه شناسنامه ، ليست تاييد ميشد و نامه اي جهت اين امر به گمرك زده مي شد. گمرك با دريافت ليست و نامه، اجازه حركت صادر مي كرد.

    مدتی بعد نامه از بندر عباس به ميناب رسيد مبني بر اينكه 4 نفر از شما مامور صدور شناسنامه براي مردم بشكرد(بشاكرد) مي باشيد

    افراد عبارتند از

    محمد علي رفيعي:سرپرست

    اسماعيل فاضل:مامور

    سيدعبدالله هاشمي:مامور

    علي اعتمادي:مامور

    علي جدي:مامور

    همراه با ساربان و نوكر

    با شتر از ميناب حركت كرديم.ابتدا رودان رفتيم شب آنجا مانديم

    صبح رفتيم "جغين"سپس ظهر به منوجان رسيديم منزل كدخدا دورانديش.

    با آذوقه حركت كرديم و شب را در صحرا خوابيديم.شب حركت كرديم وظهربود که رسيديم كهنوج؛به پادگان كهنوج خودمان را معرفي كرديم. خانه به ما دادند تا منتظر سر لشكر بمانيم كه از كرمان بيايد.30 روز مانديم .سر لشكر" مهيم خان"(رييس رودبار) نامه داد كه ماموران مارا بفرستيد بشكرد(بشاگرد)بعد از ظهر حركت كرديم غروب رسيديم به جايي كه سياه بادمي آمد.هوا بسيار سرد بودوشن باد مي آمد،سه چاله كنديم و دونفردونفردرچاله ها خوابيديم.

    صبح به كهن علي رسيديم و ظهر آنجا مانديم.بعد از ظهر حركت كرديم شب رسيديم به كهن ميرزا،شب خوابيديم. صبح حركت كرديم و غروب به اول دهنه بشكرد رسيديم . هيچ نداشتيم بخوريم فقط سيب زميني داشتيم بر خاك آتش مي زديم ومي خورديم."تُرُشَغُو" هم كه در  صحرا موجود بود.همان شب هوا سرد بود.چوبها را آتش مي زديم و گرم مي شديم. تا نيمه هاي شب خوابيديم.صبح كه برخواستيم خيمه هاي سر لشكر پيدا بود.تپه مارز؛ظهر همان جا غذا خورديم .عصر" مهيم خان" آمد.آن زمان " مير حاجي سالار"رييس منطقه مارزبود.

    شب استراحت كرديم.صبح به صدور شناسنامه مشغول شديم.بعد از دو روز حركت كرديم و به "تيگو كن" منزل "مير حاجي" رسيديم.ما15 روز در آنجا مانديم و تماما شناسنامه صادر كرديم.سپس به طرف ده"شهكهان"رفتيم.5روز در آنجا توقف كرديم.

    اغلب سوالاتی که برای صدورشناسنامه می پرسیدیم از این دست بود:

    *اسمت چيست؟

    *فامليت چيست؟اگر داشت كه هيچ اما اگر نداشت بر طبق كار يا مكان ... نام خانوادگي تعيين ميشد. مثلا اگر در كار كشاورزي بود زارعي يا اگر ساربان بودند سارباني و يا چوپاني و...

    *اگر زن داشت براي زنش جداگانه شناسنامه صادر مي كرديم و اسم اورا درشناسنامه شوهرش  نيزقيد مي كرديم

    *بعد اسم فرزندانی که داشت و سپس سن وي كه چند سال دارد.سن خود را كه مي گفت سنش را به شاهنشاهيتبديل مي كرديم در قسمت روز و ماه تولد، همان روز و ماه صدور شناسنامه قيد مي كرديم

    *محل تولدرا همان ده كه آنها شناسنامه دريافت مي كردند،می نوشتیم

    بود و تمام میشد. *در نهايت تاييد مطالب توسط اثر انگشت

    بعد از اتمام کار به "گشميران"،"بيل كهن" وساير دهات مارز رفتيم

    به طرف كوه" بُرار مردم" راهي شديم.فقط من ومير حاجي و علي اعتمادي به بالاي كوه رفتيم.خربنده و... را پايين كوه نگه داشتيم.

    تمام علفهاي بالاي كوه" اَنگِزَه" بود.مافقط چاي و نان و آب مي خورديم و از گوشت،شير وتخم مرغ نمي توانستيم استفاده كنيم زيراغذای حيواناتشان همين بودو طعم تلخ انگزه ميداد؛خلاصه به همه شناسنامه صادر كرديم غروب پايين آمديم.ناگفته نماند تمام اهالي"تک" داشتند و خانه خاصي نداشتند.بدينوسيله تمام مارز شناسنامه صادر كرديم.

    سال 1323 حكم قشم آمد.با شتربان پانزده روز مسير شمالي جزيره راطي مي كرديم و پانزده روز مسير جنوبي به هر روستا كه مي رسيديم شتروشتربان خود راعوض مي كرديم

    مسير شمالي شامل:هلر، كويي،پي پشت،لافت ،كورزين، طبل ، گوران، چاهو، دولاب ،كنار سياه،دركو،گوري،باسعيدو.

    مسير جنوبي:دوستكو،كاني،هنگام جديد (با هوري به هنگام رفتيم )،سلخ،نغاشه، شيب دراز،تمبان،ديرستان،مسن،سوزا،بركه خلف،رمچاه، قشم.

    به هر روستايي كه مي رسيديم به سراغ كدخدا مي رفتيم.مدت اقامت در هرشهر يك شبانه روز بود. در منزل كدخدا از ما پذيرايي مي شد.مردم توسط كدخدا به مامعرفي مي شدند.آنها شبها را براي اين كار اختصاص داده بودند، زيرا روز ها مشغول كار بودند

    در سال 1324 رييس ثبت احوال بندر عباس "آقاي جزايري" خواست مرخصي برود.از تهران تلگراف آمد كه بجز آقاي جدي كسي لياقت اداره امور بندر عباس را ندارد. بدين صورت رياست ثبت احوالي بندر عباس را براي مدتي به عهده گرفته ام.

    علی جدی در طول دوران زندگی سمتهای بسیاری عهده داربوده که از جمله ممهترین آنها عبارتنداز:

    ‌‌رييس منطقه در سر شماري كشوري سال 1335

    رييس قسمت در سر شماري كشوري سال 1345

    عضويت شوراي شهر قشم 1358

    عضو هيات اجرايي اولين  انتخابات رياست جمهوري21/11/1358

    نمايندهفرمانداريدرادارهدارايي قشم1362

    سرانجام اودرسن صدودوازه سالگی درحالی که به خوبی همه چیزرابه خاطر داشت دارفانی راوداع گفت.

    روحش قرین رحمت حق

    چاپ شده در روزنامه ندای هرمزگان مورخ سه شنیه ۱۹/۱۰/۱۳۹۱