-
دوست دارم داستان بلند بنویسم!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 01:11
مصاحبه با عزت کاملی نویسنده داستان «آرام بگو آره»
-
روزهفتم
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 12:12
شنبه ،ساعت هفت صبح: از این افتضاح تر دیگر نمی شود اول صبح همه جای دنیا خوب است الا این خراب شده، با هزار امید و اشتیاق لباسهایت را اتو میزنی تا صبح مثل یک کارمند مرتب سر کارت حاضر شوی .اما هنوز به ایستگاه نرسیده ،مثل موش آب کشیده میشوی. که حال خودت از سرو وضعت بهم میخورد .خسته شده ام ،دیگر به اینجام رسیده ،آخر تا کی...
-
K.L
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 00:14
خورشید از میان شانه های تو طلوع می کند با رنگهای آبی و آجری در پهنه آسمانی که صدای غرشش تنت را می لرزاند اما خیس و خسته ،نه نه نمی شود که بشود می رود،می رود تا از یاد ببرد دو برج سرد سیمین را و چه دشوار چه سخت در می گذرد از این زن کمر باریک با پاره های سفید جین که از چشمها می زند بیرون،بلندت می کند می بردت به معبدی...
-
آدرس
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1391 10:57
خیابان اصلی انتهای کوچه گردن بعد از زیر گذر چانه پلاک لبانت را یافته بودم که سیب را به دستم دادی و آدمی از بهشت رانده شد بی آنکه بداند در چشمانی جا مانده که سرخی اش از بی خوابی شبانه بر صخره رویاها نبوده است. بندرعباس مرداد۱۳۸۵
-
تندیس شکسته
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 01:43
تکانهای پی در پی خاکستر پاشیده بر خاطرات را پاک می کند نگاه آهسته آهسته می رود از چین معوج پیراهن تا دانه های درشت عرق تا نفسهای بریده بریده با خنده ای که در سرخی گونه ها محو می شود و سینی که بزرگ نمی شود و همچنان می زند میان دندانهای بالایی من سفر در ستاره ها را با سکوت آغاز می کنم و تو می مانی کنار تندیسهای سنگی در...
-
ندای باغبان
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 20:11
وقتی بدانی میوه ها آلوده دستان کدام باغبان است دیگر چه فرقی می کند کودکانت را در نقاشی روی دیوار گم کنی یا در پیاده روی که هرگز قدم در آن نخواهی گذاشت. شهریور ۱۳۸۴
-
یک خط ساده
جمعه 11 فروردینماه سال 1391 12:55
خطی از بالای دفتر بزرگ شروع میشود میآید پایین دوتاب میخورد به راست میرود بعد به سرعت به چپ می آید دایره می شود و اسمی را در تاریخ87/03/21شماره میزند . خط لبی مبارک باد میگوید .خطوط سایه ها در امتداد یکدیگر حرکت میکنند، بوقها و خط ممتد خیابان ما را به آپارتمانی منحنی و درهم هدایت میکند.مردم پراکنده میشوند سایه های...
-
سال نو
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 10:56
تا چند روز دیگر خواهد رسید و من در آخرین روزها می اندیشم به: خواب بهاری بیداری عرب رفتن سیمین آمدن اسکار نامه های قدیمی رسوایی جدید لباسهای مارک دار دستهای خالی دلهای پر جاکلیدی طلایی قفل های مشترک دایره زنگوله دار تکرار نام تو شلوغی بی فروغ دفتر شعرم می دانم نهنگ که بیاید همه این خاطرات بلعیده می شوند!
-
استاد
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 09:20
چندی نگذشت که نتیجه مرگ را خودکشی اعلام کردند. معده اش پر بود از صفحات کتابهای خوانده نشده، پزشک قانونی گفت:حداقل 28سال چیزی نخوانده .چرا؟هیچ کس نمیدانست شاید فقر یا اعتیاد به تنهایی ،تنهایی عریان بی حضورجنبنده ای ،حتی انسان . اما همه اورا می شناختند. می گفتند:استاد خوبی بود.
-
عصرانه
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 23:57
برایم چای بریز نگاههای گرم این گردن و خطی که...آه دستم سوخت کاش پیاله ام سوراخ بود تا ساعتها برایم چای بریزی و من خودم را گم کنم در پیچ دومی از عصرانه های عسل. بندرعباس بهمن1379
-
اعدامی
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 11:00
همه چیز آماده بود .راه میافتم به پله ها میرسم دمپایی پلاستیکی را در میآورم و پایم را روی اولین پله چوبی میگذارم .گرمای مستی آوری را احساس میکنم . چند لحظه بعد به سوزش شدیدی بدل میشود.پای دیگرم را روی پله دوم میگذارم و حرارت را با تمامی وجود به درون میکشم. شنها وسنگ ریزه ها راه را برایمان باز میکنند.صدای موج نهیبم...
-
سمفونی
شنبه 17 دیماه سال 1390 07:39
آوازهای تو خط اتحادی است وقتی چنگ در وجودت می آمیزد سکوتی گرد به همراه نقطه ای در پایین ضربان قلبم را نمی دانم تا چندمین میزان بالا می برد که سونات آخر با سپرانویی آرام و سکوتی سیاه تمام می شود وتو در نصف ارزش زمانی یک نت متولد می شوی با میزانی آزاد و و نیم پرده کروماتیک. بندرعباس آذر ۸۳
-
باد
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 00:17
آمدی ماندم گسستی گریستم خندیدی ساختم رفتی آمدم
-
طراحی
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 11:40
چهره ای که مژگانت هاشور می زنند هی مرد را درون کاغذ سیاهتر می کند هی ... هی... تا طراحی ات را تمام کنی من هم در نگاهت زندگی را رنگ کرده ام. بندرعباس شهریور ۷۹
-
تویی که نمی شناسمت
شنبه 5 آذرماه سال 1390 18:53
آرام که می گذری سنگ ریزه ها زیر پایت هلهله می کنند می پیچد بوی عطر... وقتی نمی خندی چه فرقی می کند! حالا تمام سوپرمارکتها را به دنبال طعم دهانت خواهم گشت و می دانم شنبه که بیاید می خندی و من از تو لبریز خواهم شد اگر... بندرعباس تیر ۱۳۷۹
-
بن بست
جمعه 27 آبانماه سال 1390 17:13
به سوی مردم در حال رفت و آمد فریاد میزد:موز عسلی. شانزده سالش بود،اما بیشتر نشون می داد لاغر اندام و قد بلند با کپلی بزرگ که مثل یک وجود جدا از بدن که هیچ تناسبی با بقیه اندام نداشت . با دستهایش توجه مردم را به خود جلب می کرد: موز عسلی . ولی هیچ کس متوجه او نبود. بعضی حتی نگاه هم نمی کردند.صدای شکمش او را به خودش آورد...
-
دستهای آلوده
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 08:06
آمد با قامتی افراشته و چشمهای خیس دلداریش می دهم،بی تاب تر می شود به هق هق که افتاد بغض چند روزه اش در دستانم می ترکد بلند می شود با چهره قرمز عقده اش را در سیگاری خفه می کند و من بی هیچ سهمی از اشکهایش در انتظاری دیگر گوش به زنگ می مانم تا این بار او میزبان گریه هایم باشد و می دانم جمعه دیگر هردو ما برعقده های توسری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 08:33
در پشت چارچرخه ای فرسوده کسی خطی نوشته بود: " من گشته ام، نبود! تو دیگر نگرد، نیست! " این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت چشمم برای این همه سرگشتگی گریست... چون دوست در برابر خود می نشاندمش تا عرصه بگوی و مگوی می کشاندمش در جستجوی آبی حیات؟ در بیکران این ظلمات آیا؟ در آرزوی رحم؟ عدالت؟ دنبال عشق؟...
-
تو
جمعه 13 آبانماه سال 1390 21:52
موج تا موج دریا بود و شرجی توتشنه به رویای آب غرق می شوی در باورهای پوسیده دریا که بالات داد دیگر زمینی ها هم قبولت نکردند. بندرعباس خرداد ۱۳۷۹
-
دیکتاتور یا هنرمند
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 21:22
چه ارتباطی بین هنرمند یا دیکتاتور وجود دارد؟ وجه اشتراک آنها چیست؟ در اینجا بیشتر بخوانید
-
علم بهتر است یا ثروت!
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 13:13
این جمله را از ابتدای تحصیل در مدرسه شنیده ایم ،موضوع انشایی که دیگر قدیمی شده و سهل ترین موضوع انشاءبرای دانش آموزان محسوب می شود. اما چیزی که بخاطر دارم آن موقع هرکسی برای خودش دلایلی داشت که از نگاه کودکانه اش آنرا مطرح کرده وآن را درست می دانست،و ما در آخر کلاس انشاءنمی دانستیم که کدامیک ازآنها بهتر است.البته معلم...
-
سفر
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:29
سفر را آغاز کردم و همیشه آغاز سفرها بهانه ای بوده برای نزدیک شدن به تو:هر کوکه دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش .و همین بهانه لذت تنها سفر کردن را دو چندان میکند. سفری که به ظاهر تنهایی اما نیستی و آنقدر حضورت را خوب احساس میکنم که میخواهم خودم را از اینجا رها سازم . در دریایی که موج میخورد آرام به زیر...
-
معراج
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 21:48
رفتی تا انتهای بیکرانه ها آنسوی گدازه های خورشید با نفسهای بریده بریده پیوسته می شدی آنگاه که رهوار بر اسب جنون گم می گشتم در آسمانه چشمانت. بندرعباس آذر ۷۸
-
ایستاده در باران
جمعه 22 مهرماه سال 1390 12:23
از تشنگی در سیلی عظیم آرزوها یکایک غرق می شوند در سرما و سیاهی فقط توانستی انبوهی ازواژهای مرده بیابی ومن دوباره زاده شدم ایستاده در باران آنگاه که دشنه درآستانهء فردایی بی کتاب برگرده باد فرو می نشست. بندرعباس آبان۷۸
-
شاعر ناشناس
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 19:25
به نام خداوند مردآفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و...
-
اسیر
جمعه 15 مهرماه سال 1390 15:57
گوش به طپش قلب طبیعت در دشت بزرگ شادمان می خرامی بعد از کوهی سفید گویهای بلورین تورا می خوانند بدانجا می رسی اسیر در حصاری سبز به هرسو میدوی راه گریزی نیست می خواهی بگسلی چنگ میزنی دستانت خونی می شوند وحصار تنگ تر اکنون تو قربانی ای هستی در مدار چهل و پنج درجه ای به وسعت شانه هایت. بندرعباس مهر ۷۸
-
زندگی دیگر
دوشنبه 11 مهرماه سال 1390 00:55
همه جا تاریک بود.چشم چشم را نمی دید،اما اوبراحتی و آرام خودش را از میان انگشتان ظریف با نقش از گلهای حنایی خاک گرفته بالا کشید و روبروی نگاه مرد متوقف شد،نگاهی پر از تعصب و ترس! از اینکه روی گلهای حنایی دست زن بالا آمده بود خجالت کشید و شاخکهایش را پایین آورد.هیچ حرکتی از هیچ کدامشان دیده نشد.مرد برای نترسیدن او پلک...
-
برای تو
جمعه 8 مهرماه سال 1390 12:36
نه سوالی ،نه جوابی ! کلمات هم دیگر برای رنگین کردن افکار شاعر خود را نشان نمی دهند بیهوده مپرس درد ما بودن نیست برای چه بودن است! برای که... ۲۱/۳/۷۷
-
تجربه زندگی
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 21:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خواهر که میشوی خودم را در دریای چشمانت غرق میکنم. پائین میروم به عمیق ترین و ناشناخته ترین جاها. میخواهم خودم را پیدا کنم. سر میخورم . از بنفشه کوچکی آویزان میشوم تقلا میکنم بالا بیایم،رها میشوم پائین .رشته باریک آبی در ته دره و میان دو ردیف درخت جریان داشت. بوی آب...
-
نیم تنه ای بر تبر
جمعه 1 مهرماه سال 1390 15:52
نیم تنه ای از هیاهو بهار را در خواب سنگی اش هی میکند:هی هی... این،کاغذیانی مات آن،قلمی خاموش و بارانی تلخ که سقوط را قطره ، قطره می بارد. جنگل هنوز شب ویران اندیشه را طی می کند تقدیر ریشه هاست شاید تشنگی را ایستاده بمیرند نیم تنه ای از عشق سکوت را برخاک رها می کند. *بندرعباس۱۳۷۵*