-
تذکره
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 23:46
پدر رفته بود مادر آبستن دردی بود که نمی دانست خواهرم در انتهای کوچه اسیدی حل میشد و من در آخرین روزهای این مذهب مقدس شکسته میشوم
-
ادریس
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 23:10
باران می بارید روبان آبی در نسیم بالا و پایین می رفت: چشمهایت را از من مگیر! صبح شنبه اول اسفند کوچه خالی بود دیوار برهنه بود تو نبودی آه بوی بنفشه کوهی گیجم می کند. کاش جای نیلوفری از باغ مرا می چیدی ساعتم از همان روز روی هفت و نیم ثابت مانده. *بندرعباس۱۳۷۸*
-
چشمهایش
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 14:35
ازقدیم میگویندکه عبور از دریا ی هرمز برای کسانی که مشکل یا ناراحتی دارند مفید است . به ساحل رسیده بود ،کتانیهای سفید،اورا کشیده وآرام در امتداد اسکله به پیش می برد .سکوت و آرامش جزیره نشان از حضور افسانه های بادو جن می داد.قلعه پیر هرمز با دیوارهای ساروجی بلند در کنج جزیره به انتظار قدمهای جوان نشسته بود. فرش قرمز...
-
کودکی
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 00:12
آبی بدستی پاکوبان بر سرانگشت ساحل نزدیک می شود در من که پیچید فهمیدم کودکیم را هدیه آورده است. *بندرعباس۱۳۷۷*
-
سیب سرخ
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 15:58
تقویم رویاهامان ورق می خورد در گذر زمان ومن مرگ انتظار را با طعم گس سلامی دیگر پاسخ گفتم به شکوفه دادن میوه ها بوسه ای مانده است رویا با باد ورق می خورد و تو آزاد و رهایی ای سپید اما من به خدا حافظی سیب سرخ نشسته ام. *بندرعباس ۱۳۷۶ *
-
قلم
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 13:54
سخت بود اول نتوانستم اما بعد دوباره و چند باره سعی کردم تا بالاخره موفق شدم ،مدتی بود که نمی توانستم کلمات را راست و درست بنویسم از آخرین باری که کارم را درست انجام داده بودم هشت سال میگذشت.آن روزها زیر اسامی بسیاری خط می کشیدم و در کنار تاریخ علامت میزدم. در گذشته زندگی مخفی بسیاری داشتیم زیرا داشتن من و امثال من جرم...
-
بوسه
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 13:33
گر بوسه می خواهی بیا، یک نه، دوصد بستان برو اینجا، تن بیجا بیا، زینجا، سراپا جان برو صد بوسه ی تر بخشمت، از بوسه بهتر بخشمت اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا، حیران برو در پای عشقم جان بده، جان چیست؟ بیش از آن بده گر بنده ی فرمانبری، از جان...
-
نیایش
شنبه 29 مردادماه سال 1390 12:48
از پس این همه هیاهوی مقدس هیچ چیز نبود و تنها رد پا اندوه شبانه ای است برسنگ فرشی از گدازه های مرد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1390 11:58
قرار است این نوشته ها دریچه ای باشد بسوی تخیلی ترین رویاهایی که واقعیات ما را شکل میدهند