"خواجه نصیر الدین " دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هرجماعت دیگر بیشتر گَند می زنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .
خواجه نصیر الدین فرمود:
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان " اما " و " اگر"دارد .
در اسلام تو را می گویند :
دروغ نگو ..... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست .
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
و این " اماها " مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پَستی را به خود می دهد و خدا را نیز ازخود راضی و شادمان می بیند .. و راز نابخردی مسلمانان در همین است.
از اسرار اللطیفه و الکسیله
بعضی سوالهایش واقعاً خیلی باحالند!
منظورم چیست؟الان خدمتتان عرض میکنم: انگار یک سری سوالات کنکور امسال
در دروس ادبیات و معارف، برای آیکیوی در حد...! طراحی شده است، در حدی
که قشنگ آدم را به خنده میاندازد. باور نمیکنید؟ پس سوالها را
بخوانید:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«به نام خدای ............
بیانداخت شمشیر را شاه دین»
1) جهان آفرین
2) مهربان
3) کریم
4) رحیم
یعنی گزینهها آنقدر تابلوست که طرف اگر شعر را در عمرش هم نشنیده باشد،
بهراحتی و با توجه به وزن شعر، میتواند گزینهی درست را پیدا کند. اما
این سوال تازه خوب است! صبر کنید برسیم به جالبترهایش!
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چهگونه گور ........... گرفت»
1) شهرام
2) مهرام
3) بهرام
4) آرام
به خدا این سوالهای کنکور امسال بوده است ها! فکر نکنید من اینها را از
خودم درآوردهام. باور نمیکنید، خودتان بروید سایت سازمان سنجش را
ببینید. توی این سوال فقط کم مانده بود یکی از گزینهها را هم میگذاشت
"دلپذیر" یا "تبرک"! تست بعدی را داشته باشید:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«که گوید برو ...... رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند»
1) دست
2) پا
3) کمر
4) چشمهای
دقت دارید که، طراح محترم گزینهی 2 را «پای» ننوشته که خدای نکرده
داوطلبین عزیز کوچکترین شکی نکنند. آن گزینهی 4 هم که آخرش است. اما
سوال بعدی:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
« ............ پردهی پندار دریدند
یعنی همهجا غیر خدا هیچ ندیدند»
1) مردان خدا
2) مردم همهجا
3) مردم همیشه
4) مردان و زنان
باز این سوال نسبت به قبلیها خوب است! گزینهی 3 را دارید که! خُب دیگر
وقتش است برویم سراغ شاهکارها!
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«گل همی پنج روز و ....... باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد»
1) هفت
2) چهار
3) شش
4) هشت
یعنی من عاشق طراح این سوال هستم! خدایی دل خجستهای داشته! فکر کنید!
مثلاً یکی با خودش بگوید: گل همین پنج روز و هفت باشد! ای جان! اما حالا
که با سوالات ادبیات آشنا شدید، بد نیست یک نگاهی هم به دو سوال از درس
معارف بیاندازیم:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«ارزش هر کس به درک و ......... وی از حقیقت هستی و جایگاه انسانی در
کاردانی آفرینش دارد.»
1) فهم
2) پرهیز
3) دوری
4) جدایی
و اما به نظر من در میان همهی این سوالات نبوغآمیز، جایزهی ویژه تعلق
میگیرد به سوال درخشان، بینظیر و شگفتانگیز زیر:
ـ جای خالی را با گزینهی مناسب پر کنید.
«رویاهای صادقانه: هر کدام از ما هنگام ........... رویاهایی را مشاهده
میکنیم. این رویاها انواع مختلف دارند.»
1) دویدن
2) ایستادن
3) خواب
4) نشستن
آقا من همیشه هنگام دویدن رویا میبینم! آنقدر خوب است
یعنیا آدم می خواد سرشو بکوبه به دیوار!!!
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم!
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود!
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند.دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره.اما ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه ی نقره را انتخاب میکرد.تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملانصرالدین را آن طور دست میانداختند٬ ناراحت شد.در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت:هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه ی طلا را بردار.این طوری هم پول بیشتری گیرت میآید و هم دیگر دستت نمیاندازند.ملا نصرالدین پاسخ داد:ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه ی طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم.شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آوردهام.شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)ملا نصرالدین با بهرهگیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق میبخشد.او از یک طرف هزینه ی کمتری به مردم تحمیل میکند و از طرف دیگر مردم را تشویق میکند که به او پول بدهند .«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است.او به خوبی می دانست که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند.او می دانست که مردم، گدایی – یعنی از دست رنجدیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند.در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد.«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی، آن ها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »شرح حکایت 3 (دیدگاه حکومت ماکیاولی)ملا نصرالدین درک درستی از نادانی های مردم داشت.او به خوبی می دانست هنگامی که از دو سکه ی طلا و نقره ی مردم، شما نقره را بر می دارید آن ها احساسمی کنند که طلا را به آن ها بخشیده اید!و مدتی طول خواهد کشید تا بفهمند که سکه ی طلا هم از اول مال خودشان بوده است .و این زمان به اندازه ی آگاهی و درک مردم می تواند کوتاه شود.هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود.در واقع ملانصرالدین با درک میزان جهل مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد..«اگر بتوانی ضعف های مردم را بفهمی می توانی سر آن ها کلاه بگذاری ! و آن ها هم مدتی لذت خواهند برد! »مثال :شما به تعدادی از مردم 100 هزار تومان بابت سهام عدالت! یا هر چیز دیگر بده (حداکثر معادل 4 میلیارد دلار)، آن وقت می توانی برای مدتی 400 میلیارد دلار درآمد نفت را هر جور خواستی خرج کنی!البته مدت آن به میزان نا آگاهی مردم بستگی دارد!
تا جایی که فهمیده ام
قرار نبوده اینقدر وقتمان را در آخور های سر پوشیدهی تاریک بگذرانیم
به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن دردشتهای بیمرز .
قرار نبوده تا نم باران زد دست پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی
سر بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم .
قرار نبوده اینقدردور شویم و مصنوعی .
ناخنهای مصنوعی ،
خندههای مصنوعی ،
آوازهای مصنوعی ،
دغدغههای مصنوعی .
حتماً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ نوردی مصنوعی در سالن میکنند به
جای فتح صخرههای بکر زمین .
هر چه فکر میکنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستیهای مان در
رقابت های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم ، این همه
مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست ؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم ، از دم دکترا به دست بر روی
زمین خدا راه برویم ، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاهها و مدرکهای
ما رد بشود …
باید کسی هم باشد که گوسفند ها را هی کند ، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز
هم بزند و عاقبت هم یکروز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود .
یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا
برخیزد و حرکت کند …
قرار نبوده این همه در محاصرهی سیمان و آهن ، طبقه روی طبقه برویم بالا
،قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد
، بیشک این همه کامپیوتر و پشتهای غوز کردهی آدمهای ماسیده در هیچ
کجای خلقت لحاظ نشده بوده ؛
تا به حال بیل زدهاید ؟
باغچه هرس کردهاید ؟
آلبالوو انار چیدهاید ؟…
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید ؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست …
این چشمها برای نور مهتاب یانور ستارگان کویر ، برای دیدن رنگ زرد گل
آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید ، اما برای ساعت پشت ساعت ،
روز پشت روز ، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده
نشدهاند .
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند و ساعت های دیجیتال به
جایشان صبح خوانی کنند .
آواز جیر جیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً ، که شاید لالایی طبیعت
باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم و اینطور شب تا صبح
پرپر زدن اپیدمی نشود .
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن ، جز بر طرف کردن غم نان ، بشود همهی
دار و ندار زندگیمان ، همهی دغدغهی زنده بودنمان .
قرارنبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن ، این همه قانون مدنی عجیب و
غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گرو کشی و ضعف اعصاب داشته
باشد .
قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک
شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم .
چیز زیادی از زندگی نمیدانم ، اما همینقدر میدانم که اینهمه “ قرارنبوده
” ای که برخلافشان اتفاق افتاده ،
همگی مان را آشفته و سردرگم کرده …
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم
از هیچ چیز راضی نیستیم
اما سر در نمیآوریم چرا .