موج تا موج
دریا بود و شرجی
توتشنه به رویای آب
غرق می شوی در باورهای پوسیده
دریا که بالات داد
دیگر زمینی ها هم قبولت نکردند.
بندرعباس خرداد ۱۳۷۹
رفتی
تا انتهای بیکرانه ها
آنسوی گدازه های خورشید
با نفسهای بریده بریده
پیوسته می شدی
آنگاه که رهوار بر اسب جنون
گم می گشتم
در آسمانه چشمانت.
بندرعباس آذر ۷۸
از تشنگی
در سیلی عظیم
آرزوها یکایک غرق می شوند
در سرما و سیاهی
فقط توانستی انبوهی ازواژهای مرده بیابی
ومن دوباره زاده شدم
ایستاده در باران
آنگاه که دشنه
درآستانهء فردایی بی کتاب
برگرده باد فرو می نشست.
بندرعباس آبان۷۸
گوش به طپش
قلب طبیعت
در دشت بزرگ
شادمان می خرامی
بعد از کوهی سفید
گویهای بلورین تورا می خوانند
بدانجا می رسی
اسیر در حصاری سبز
به هرسو میدوی
راه گریزی نیست
می خواهی بگسلی
چنگ میزنی
دستانت خونی می شوند وحصار تنگ تر
اکنون تو قربانی ای هستی
در مدار چهل و پنج درجه ای
به وسعت شانه هایت.
بندرعباس مهر ۷۸